دلم میگیرد
داستان همیشگی ....تنهایی و.غم...
باز در سیاهی شب باید دو چشمه ی آب داشته باشم...
و سرم را بر دوش تنهایی بگذارم..
بالای سرم کسی میگوید ....
تویی .....فکر کردم تنهایی آمده
به او میگویم . ...درست شناختی من تنهاییم ...........تنها ...
در باز نمیکنی؟
چرا بیا تنهایی ....تنها آمدی ؟
نه با غم آمدم راهش میدهی؟بله او دوست خوب من است...
صدایش بزن ....غم بیا برویم دعوت داریم ....
انتخاب سریع یک انجمن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
قبل از هر گونه فعالیت در سایت به قوانین توجه نمایید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)