به تماشای جنونش همه دنیا مجنون...
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان....مثل تیری که رها می شود از دست کمانخسته از ماندن و آماده رفتن شده بودبعد یک عمر رها از قفس تن شده بودآمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن رامعنی جمله در پوست نگنجیدن رامست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنونبه تماشای جنونش همه دنیا مجنونناگهان گرد و غبار خطر آرام نشستدیدمت خرم و خندان قدح باده به دستآه آیینه در آیینه عجب تصویریداری از دست خودت جام بلا می گیریزخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ایبه خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ایپدرت آمده در سینه تلاطم دارداز لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
گوش کن خواهرم از سمت حرم می آیدبا فغان پسرم وا پسرم می آید...باز هم عطر گل یاس به گیسو داریولی اینبارچرا دست به پهلو داری؟کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت استیاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!مثل آیینهء در خاک مکدر شده ایچشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!من تو را در همه کرب و بلا می بینمهر کجا می نگرم جسم تو را می بینمارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزیکاش می شد که تو با معجزه ای برخیزیباید انگار تو را بین عبایم ببرمتا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم...
سیدحمیدرضابرقعی







علاقه مندی ها (Bookmarks)