دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: داستان عشق و دیوانگی

  1. #1
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,242
    ارسال تشکر
    6,695
    دریافت تشکر: 5,917
    قدرت امتیاز دهی
    1939
    Array
    نسیم بهآر's: لبخند

    پیش فرض داستان عشق و دیوانگی



    در زمانهای بسیار دور زمانی که هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، همه فضیلت ها در همه جا شناور بودند. روزی همه آنها دور هم جمع شده بودند ناگهان یکی از آنها ایستاد و گفت بیایید یک بازی کنیم مثلاً قایم باشک.
    همه از این پیشنهاد خوشحال شدند و دیوانگی فوراً فریاد زد من چشم میگذارم... من چشم میگذارم... و از آنجا که هیچ کس نمیخواست به دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند. دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع به شمردن کرد یک، دو، سه...

    همه رفتند و در جایی پنهان شدند...

    لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد.
    خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد.
    اصالت در میان ابرها مخفی گشت.

    هوس به مرکز زمین رفت.

    طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود رفت
    و دیوانگی مشغول شمردن بود هفتادونه، هشتاد...
    همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره سردرگم بود و نمیتوانست تصمیم بگُیرد و جای تعجب هم نیست زیرا همه میدانیم که پنهان کردن عشق مشکل است.
    در همین حال دیوانگی به پایان شمارش میرسید نود و پنج، نود و شش، نود و.....

    هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید بربالین یک بوته ی گل سرخ وپنهان شد.

    دیوانگی فریاد زد "دارم میام" و او اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلیش آمده بود جایی پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود. هوس در مرکز زمین بود. یکی یکی همه پیدا شدند به جزعشق، او از یافتن عشق ناامید شده بود.
    حسادت درگوشش زمزمه می کرد تو باید فقط عشق را پیدا کنی او پشت بوته گل رز پنهان شده است.
    دیوانگی شاخه ای خشک از تنه ی درختی کند و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته ی گل سرخ فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله متوقف شد.
    عشق از پشت بوته بیرون آمد، با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و ازمیان انگشتانش قطرات خون بیرون میزد.
    دیوانگی گفت: من چه کردم ؟ چگونه میتوانم تو را درمان کنم ؟
    عشق پاسخ داد تو نمیتوانی مرا درمان کنی اما اگر میخواهی کاری بکنی راهنمای من باش.

    «این گونه است که از آن روز به بعدعشق کور است ودیوانگی همواره در کنار اوست.»
    ..هر کجایی، شعر باران را بخوان/ ساده باش و باز هم کودک بمان..

  2. 7 کاربر از پست مفید نسیم بهآر سپاس کرده اند .


  3. #2
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    جنگلداری
    نوشته ها
    587
    ارسال تشکر
    2,250
    دریافت تشکر: 2,974
    قدرت امتیاز دهی
    229
    Array

    پیش فرض پاسخ : داستان عشق و دیوانگی

    بسیار زیبا بودددددد من خیلی لذت بردم
    همه ی درود هایم نثار کسانی باد که کاستی هایم را میداند و باز هم دوستم دارند.

  4. کاربرانی که از پست مفید mozhgan.z.1368 سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. هتل 5 ستاره داریوش در کیش
    توسط AtIsHpArE در انجمن معماری ایرانی و اسلامی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 15th November 2012, 10:47 AM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 25th July 2012, 03:28 PM
  3. هتل 5 ستاره داریوش در کیش
    توسط AtIsHpArE در انجمن معماری- معماری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th March 2011, 07:10 PM
  4. تصویر: در پاسخ به شیوخ گستاخ عرب به ویژه شیوخ امارت کوچک :
    توسط باستان شناس در انجمن خلیج همیشه پارسی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: 1st June 2010, 02:04 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •