دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: آفرینش آدم

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43646
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض آفرینش آدم


    حقّ- تعالی- چون اصنافِ موجودات میآفرید، از دنیا و آخرت و بهشت و دوزخ، وساط گوناگون در هر مقام بر كار كرد. چون كار به خلقتِ آدم رسید گفت: "انی خالق بشراً من طین. " خانة آب و گل آدم من میسازم. جمعی را مشتبه شد گفتند خلق السماوات و الارض نه همه تو ساختهای؟ گفت: اینجا اختصاصی دیگر هست كه اگر آنها به اشارت "كُن" آفریدم كه: "اِنَّما قولنا لشیء اذا اردناهُ ان نقول له كن فیكون "، این را به خودی خود میسازم بیواسطه كه در و گنج معرفت تعبیه خواهم كرد.

    پس جبرئیل را بفرمود كه برو از روی زمین یك مشت خاك بردار و بیاور. جبرئیل- علیهالسلام برفت، خواست كه یك مشت خاك بردارد.

    خاك گفت: ای جبرئیل، چه میكنی؟
    گفت: تو را به حضرت میبرم كه از تو خلیفتی میآفریند.

    سوگند برداد به عزّت و ذوالجلالی حقّ كه مرا مبر كه من طاقتِ قرب ندارم و تابِ آن نیارم من نهایتِ بُعد اختیار كردم، تااز سطواتِ قهر الوهیّت خلاص یابم، كه قربت را خطر بسیارست كه: "وَالمُخلصون علی خطر عظیم "

    نزدیكـان را پیـش برود حیـرانــی
    كـایشــان دانــند سیـاستِ سلطـانــی

    جبرئیل، چون ذكر سوگند شنید به حضرت بازگشت. گفت: خداوندا، تو داناتری، خاك تن در نمیدهد.

    میكائیل را فرمود تو برو. او برفت. همچنین سوگند برداد.
    اسرافیل را فرمود تو برو. او برفت. همچنین سوگند برداد. برگشت.

    حق- تعالی- عزرائیل را بفرمود: برو، اگر به طوع و رغبت نیاید به اكراه و اجبار برگیر و بیاور.

    عزرائیل بیامد و به قهر، یك قبضة خاك از رویِ جملة زمین برگرفت. در روایت میآید كه از روی زمین به مقدار چهل اَرَش، خاك برداشته بود بیاورد، آن خاك را میان مكّه و طائف فرو كرد. عشق حالی دو اسبه میآمد.

    خاك آدم هنوز نابیخته بود
    عشق آمده بود و در دل آویخته بود

    این باده چون شیر خواره بودم خوردم
    نینی، می و شیر با هم آمیخته بود

    اول شرقی كه خاك را بود، این بود كه به چندین رسول به حضرتش میخواندند، و او ناز میكرد و میگفت: ما را سَرِ این حدیث نیست.

    حدیثِ من ز مفاعیل و فاعلات بُوَد
    من از كجا؟ سخن سرّ مملكت زكجا؟

    آری، قاعده چنین رفته است، هر كس كه عشق را منكرتر بُوِد، چون عاشق شود، در عاشقی غالیتر گردد. باش تا مسئله قلب كنند.

    منكر بودن عشق بتان را یك چند
    آن انكارم، مرا بدین روز افگند.

    جملگیِ ملایكه را در آن حالت، انگشتِ تعجب در دندانِ تحیّر بمانده كه آیا این چه سرّ است كه خاكِ ذلیل را از حضرتِ عزّت به چندین اعزاز میخوانند، و خاك در كمالِ مذلّت و خواری با حضرت عزّت و كبریایی، چندین ناز و تعزّز میكند و با این همه، حضرتِ غنا و استغنا، با كمالِ غیرت، بترك او نگفت و دیگری را به جایِ او نخواند و این سرّ با دیگری در میان ننهاد.

    بیت:
    همسنگ زمین و آسمان غم خَوردم
    نه سیر شدم، نه یار دیگر كردم

    آهو به مَثَل رام شود با مردم
    تو مینشوی، هزار حیلت كردم

    الطافِ الوهیّت و حكمتِ ربوبیّت، به سرّ ملایكه فرو میگفت: "انی اعلم ما لا تعلمون" شما چه دانید كه ما را با این مشتی خاك, از ازل تا ابد چه كارها در پیش است؟

    عشقی است كه از ازل مرا در سر بود
    كاری است كه تا ابد مرا در پیش است

    معذورید، كه شما را سر و كار با عشق نبوده است. شما خشك زاهدانِ صومعهنشینِ حظایرِ قدساید، از گرمروان خراباتِ عشق چه خبر دارید؟
    سلامیتان را از ذوق حلاوتِ ملامتیان چه چاشنی؟

    دردِ دلِ خسته، دردمندان دانند
    نه خوشمنشان و خیره خندان دانند

    از سرّ قلندری تو گر محرومی
    سرّی است در آن شیوه كه رندان دانند

    روزكی چند صبر كنید، تا من برین یك مشتِ خاك، دستكاریِ قدرت بنمایم، و زنگارِ ظلمتِ خلقیّت، از چهرة آینة فطرتِ او بزدایم، تا شما درین آینه، نقشهای بوقلمون بینید. اول نقش، آن باشد كه همه را سجدة او باید كرد.

    پس، از ابرِ كرم، بارانِ محبّت، بر خاكِ آدم بارید و خاك را گِل كرد، و به یدِ قدرت در گِل از گِل دل كرد.

    از شبنمِ عشق، خاك آدم گِل شد
    صد فتنه و شور در جهان حاصل شد

    سر نشتر عشق بر رگِ روح زدند
    یك قطره فرو چكید، نامش دل شد

    جملة ملأ اعلی كرّوبی و روحانی، در آن حالت، متعجبوار مینگریستند، كه حضرتِ جلّت به خداوندیِ خویش، در آب و گل آدم، چهل شبانروز تصرّف میكرد، و چون كوزهگر كه از گِل كوزه خواهد ساخت، آن را به هر گونه میمالد و بر آن چیزها میاندازد، گِلِ آدم را در تخمیر انداخته كه: "خلق الانسان من صلصال كالفخّار"

    و در هر ذرّة از آن گِل، دلی تعبیه میكرد و آن را به نظر عنایت، پرورش میداد و حكمت ]ازلی[ با ملائكه میگفت: شما در دل منگرید در دل نگرید.

    گـر من نظـری به سنـگ بر بگمـارم
    از سنـگ, دلـی سوختـه بیـرون آرم

    در بعضی روایت آن است كه چهل هزار سال, در میان مكّه و طایف با آب و گل آدم از كمالِ حكمت, دستكاری قدرت میرفت, و بر بیرون و اندرون او, مناسبِ صفاتِ خداوندی, آینهها بر كار مینشاند, كه هر یك مظهر صفتی بود از صفات خداوندی, تا آنچِ معروف است, هزار و یك آینه, مناسبِ هزار و یك صفت, بر كار نهاد.

    صاحبِ جمال را اگر چه زرّینه و سیمینه, بسیار باشد, اما به نزدیكِ او هیچّیز, آن اعتبار ندارد كه آینه؛ تا اگر در زرّینه و سیمینه, خللی ظاهر شود, هرگز صاحب جمال به خود عمارتِ آن نكند. ولكن اگر اندك غباری, بر چهرة آینه پدید آید, در حال به آستینِ كَرَم به آزرم تمام, آن غبار از روی آینه بر میدارد و اگر هزار خروار, زرّینه دارد, در خانه نهد یا در دست و گوش كند, اما روی از همه بگردانَد و روی فرا رویِ او كند.

    ما فتنه بر توییم تو فتنه بر آینه
    ما را نگاه در تو, تو را اندر آینه

    تا آینه جمال تو دید و تو حُسنِ خویش
    تو عاشقِ خودى, ز تو عاشقتر آینه

    عشقِ رویت مرا چنین یكرویه
    ببرید ز خلق و رو فراروی تو كرد

    و در هر آینه كه در نهادِ آدم بر كار مینهادند, در آن آینة جمال نُمای, دیدة جمال بین مینهادند, تا چون او در آینه به هزار و یك دریچه خود را ببیند, آدم به هزار و یك دیده او را بیند.

    در من نگری, همه تنم دل گردد
    در تو نگرم, همه دلم دیده شود

    اینجا, عشق معكوس گردد, اگر معشوق خواهد كه از و بگریزد, او به هزار دست در دامنش آویزد. آن چه بود كه اول میگریختی و این چیست كه امروز در میآویزی؟

    - آری, آنگه ازین میگریختم, تا امروز در نباید آویخت.

    توسنی كردم, ندانستم همی
    كز كشیدن, سختتر گردد كمند

    آن روز گِل بودم, میگریختم, امروز همه دِل شدم در میآویزم. اگر آن روز به یك گِل دوست داشتم, امروز به غرامتِ آن به هزار دل دوست میدارم.

    بیت:

    این طرفه نگر كه خود ندارم یك دل
    و آنگه به هزار دل تو را دارم دوست

    همچنین, چهل هزار سال, قالبِ آدم میان مكّه و طایف افتاده بود. و هر لحظه از خزاینِ مكنونِ غیب, گوهری دیگر لطیف و جوهری دیگر شریف, در نهادِ او تعبیه میكردند, تا هرچِ از نفایسِ خزاینِ غیب بود, جمله در آب و گِلِ آدم, دفین كردند.

    چون نوبت به دل رسید گِلِ دل را از ملاط بهشت بیاوردند و به آبِ حیاتِ ابدی سرشتند, و به آفتابِ سیصد و شصت نظر, بپروردند.

    این لطیفه بشنو كه: عدد سیصد و شصت از كجا بود؟ از آنجا كه چهل هزار سال بود تا آن گِل در تخمیر بود. چهل هزار سال, سیصد و شصت هزار اربعین باشد, به هر هزار اربعین كه بر میآورد, مستحق یك نظر میشد. چون سیصد و شصت هزار اربعین بر آورد, مستحق سیصد و شصت نظر گشت.

    یك نظر از دوست و صد هزار سعادت
    منتظرم تا كه وقتِ آن نظر آید

    چون كارِ دل به این كمال رسید, گوهری بود در خزانة غیب, كه آن را از نظرِ خازنان, پنهان داشته بود و خزانه داریِ آن, به خداوندی خویش كرده. فرمود كه آن را هیچ خزانه لایق نیست. الاّ حضرتِ ما, یا دلِ آدم.
    آن چه بود؟ گوهرِ محبّت بود كه در صدفِ امانتِ معرفت, تعبیه كرده بودند, و بر ملك و ملكوت عرضه داشته, هیچ كس استحقاق خزانگی و خزانهداری آن گوهر نیافته.

    خزانگی آن را دل آدم لایق بود كه به آفتابِ نظر پرورده بود, و به خزانهداریِ آن جانِ آدم شایسته بود كه چندین هزار سال از پرتو نور صفاتِ جلالِ احدیّت, پرورش یافته بود

    . بیت:

    با آن نگار, كار من آن روز اوفتاد
    كآدم میان مكّه و طایف فتاده بود

    عجب در آنكِ چندین هزار لطف و عاطفت, از عنایتِ بیعلّتِ با جان و دلِ آدم در غیب و شهادت میرفت, و هیچ كس را از ملائكة مقرّب در آن محرم نمیساختند, و ازیشان, هیچ كس آدم را نمی شناختند. یك بیك بر آدم میگذشتند و میگفتند: آیا این چه نقش عجیب است كه مینگارند؟ و باز این چه بوقلمون است كه از پردة غیب بیرون می آورند؟

    آدم به زیر لب آهسته میگفت: اگر شما مرا نمیشناسید, من شما را خوب می شناسم, باشید تا من سر ازین خواب بردارم, اسامی شما را یك بیك برشمارم. چه از جملة آن جواهر كه دفین نهاده است, یكی علم جملگی اسماست؛ "وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَسماءَ كُلَّها ... "



    (مرصادالعباد, به اهتمام دكتر محمد امین ریاحی, 75-68)


    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  2. 3 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •