دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5

موضوع: داستان چند قسمتی شاه میداس

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #4
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    الکترونیک
    نوشته ها
    1,528
    ارسال تشکر
    11,753
    دریافت تشکر: 9,183
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    setayesh shb's: خوشحال3

    Wink پاسخ : داستان چند قسمتی شاه میداس

    بسمه تعالی
    قسمت سوم:اما روز بعد وقتی از خواب بیدار شد دید اتاقش غرق در نوری طلایی رنگ است.روتختی اش به پارچه ی زیبایی از طلا تبدیل شده بود که زیر نور خورشید صبحگاهی میدرخشید!در حالی که نفس در سینه اش حبس شده بود از تخت به پایین پرید.اما همین که دستش را به پایه ی تخت گرفت آن هم به طلا تبدیل شدمیداس فریاد زد:خواب و خیال نبود من میتوانم هر چیزی را به طلا تبدیل کنم.لباسش را پوشید از این که لباس زیبایی از طلا به تن داشت در پوست خود نمیگنجید.لباسش کمی سنگین شده بود اما اصلا مهم نبود.عینکش را روی بینی اش جا به جا کرد با خوشحالی دید که آن هم به طلا تبدیل شد.دیگر نمیتوانست با آن عینک جایی را ببیند اما باز هم مهم نبود با خودش فکر کرد با قدرتی که به دست آورده است به راحتی میتواند هر مشکلی را از سر راه بردارد. با عجله از اتاقش بیرون رفت.از قصر گذشت و خودش را به باغ رساند.گل های رز با قطره های شبنم صبحگاهی میدرخشیدند و بوی خوش آنها در هوا پراکنده شده بود .میداس از بوته ای به بوته ی دیگری میرفت و به تک تک شاخه ها دست میزدبا خودش فکر کرد:اولیا با دیدن اینه همه گل طلایی حتما خیلی خوشحال میشود.او اصلا متوجه نشد که ساقه گل ها ی طلایی زیر سنگینی آنها خم میشود.کمی بعد همین که میداس پشت میز صبحانه نشست اوریلا وارد شد.اوریلا یک شاخه گل طلایی در دست داشت و صورتش از اشک خیس شده بود.اوریلا هق هق کنان گفت:پدر !پدر! اتفاق وحشتناکی افتاده.صبح که به باغ رفتم تا برای شما گل بچینم دیدم که همه ی آنها بی بو و زرد رنگ شده اند!.آنها به طلا تبدیل شده اند عزیزم دیگر پژمرده نمیشونداورلیا گریه کنان کفت:اما پدر آنها هیچ عطر و بویی ندارندمیداس لبخندی زد تا دخترش را خوشحال کند.متاسفم عزیزم!فقط میخواستم تو را خوشحال کنم.هر گلی را که بخواهی برایت میخرم. حالا اشک هایت را پاک کن تا باهم صبحانه بخوریم.همین که میداس قاشق را از سوپ پر کرد سوپ به یک تکه طلا تبدیل شد.میداس با خودش فکر کرد که شاید اگر هر چیزی را خیلی سریع بخورد به طلا تبدیل نشود. به همین دلیل از میوه خوری یک دانه انجیر برداشت اما قبل از آنکه آن را به دهان ببرد انجیر هم به طلا تبدیل شد.شاه میداس به سراغ نان رفت اما همین که انگاشتانش به نان رسید آن هم به طلا تبدیل شدند.میداس زیر لب غرید: پس چطور میتوانم چیزی بخورم؟اورلیا پرسید چیزی شده پدر؟میداس که نمیخواست دخترش را ناراحت کند جواب داد چیزی نیست عزیزم! اما دست هایش را در هم گره کرد. ناراحتی میداس بیشتر و بیشتر میشد.آیا دوباره میتوانم غذا بخورم؟اورلیا که کنجکاو شده بود و در تمام این مدت به پدرش نگاه میکرد از صندلی پایین آمد و به طرف پدرش رفت تا او را آرام کند.میداس لبخندی زد و دست های اورلیا را در دست هایش گرفت ناگهان از وحشت خشک شد.اورلیا رو به رویش ایستاده بود.قطره های اشک روی گونه های طلایی اش خشک شده بود و صورت سرد و بی روحش هنوز نگران دیده میشد. دست های میداس اورلیا را به مجسمه ای بی جان تبدیل کرده بود.
    میداس از وحشت و ناراحتی فریاد میکشید.اونه جرئت داشت به مجسمه ی دخترش نگاه کند و نه میتوانست از آن چشم بردارد

  2. 2 کاربر از پست مفید setayesh shb سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. موزه بین المللی افغانستان؛تی آی ال.تی.دی
    توسط وحید 0319 در انجمن معماری منظر
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 25th August 2012, 10:39 AM
  2. بودجه بندی عملیاتی و بسترهای مورد نیاز آن
    توسط h.jabbari در انجمن مقالات تخصصی حسابداری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 31st July 2012, 11:49 AM
  3. روباتی که به استخدام ناسا درآمد
    توسط neginekimiya در انجمن رباتیک ، مکاترونیک
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th September 2010, 11:34 AM
  4. داستان خوشبختی
    توسط آبجی در انجمن کارگاه داستان نویسی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 4th April 2010, 12:30 AM
  5. معرفی محوطه های باستان شناختی استان قزوین
    توسط آبجی در انجمن ایران شناسی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: 9th March 2010, 01:17 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •