...
سکـــــــــــــــــــــــ ــوت
...
سکـــــــــــــــــــــــ ــوت
ویرایش توسط Outta_Breathe1020 : 7th November 2012 در ساعت 05:20 AM
و مجازات تخفیف یافته ات این بار حبس ابد در این دنیاست...!!!
Nearly 1 billion people go to bed hungry every night and every year 2 million children die from malnutrition
شاید صدای مرگ بود که میگفت: تو هم اگر قاتل نباشی، سارق حیات این ها بوده ای...
اگر یک روز از زندگی من باقی مانده باشداز هر جای دنیا چمدان کوچکم را میبندم راه میافتمایستگاه به ایستگاه…مرز به مرز…پیدایت میکنم ، کنارت مینشینمبهت میگم تا بی نهایت دوستت دارم…
دلم گرفته
دلم عجيب گرفته است
و هيچ چيز
نه اين دقايق خوشبو ، که روي شاخه ي نارنج مي شود خاموش
نه اين صداقت حرفي ، که در سکوت ميان دو برگ اين گل شب بوست...
نه هيچ چيز مرا ازهجوم خالي اطراف نمي رهاند
و فکر مي کنم
که اين ترنم موزون حزن تا به ابد
شنيده خواهد شد .
دلم گرفته است
دلم به اندازهي تمام آدمها گرفته است
ساز زندگي كوك است، خورشيد آن بالاها ميرقصد،
زمين بي وقفه ميچرخد و
هنوز هم روز،شب ميشود و شب، روز
هيچ چيز كم نيست، به جز ....
و نميدانم «من» كجاي اين زندگي ايستادهام
اين روزها، همه چيز اين دنيا برايم معماست
گاه تمام آنچه که از دنیا می خواهم , نشستن کنار دریایی آرام و نظارهکردن به غروب خورشید است و شنیدن صدای امواج دریا که در گوش خورشید به نرمی نجوامی کنند ، گرچه شب در راه است اما فردایی هست ، امیدی هست ، خدایی هست...
گاه تمام آنچه که از دنیا می خواهم ، تنها جرعه ای امید است وبس...
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست
گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود
گاهی نـمـی شــود کــه نـمـی شــود
گاهی هـزار دوره دعـا بی اجـابت است
گاهی نگفته قـرعه به نام تـو مـی شود
گاهی گدای گدایی و بخت با تـو نیست
گاهی تمـام شهـر گـدای تـو مـی شود
افسانه ها زیبا هستند زیرا واقعیت ندارند واقعیت زیبا نیست و تنها کسانی برای همیشه از آن ما خواهند بود که برای همیشه از دست داده ایم ....
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها،
من دچار خفقانم، خفقان!
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم.
آی...!
با شما هستم
این درها را باز کنید.
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی،
سر کوهی، دل صحرایی،
که در آنجا نفسی تازه کنم.
آه ...
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد.
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد،
مشت می کوبد بر در،
پنجه می ساید بر پنجره ها،
محتاجم.
من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند.
از شما خفته چند
چه کسی می اید با من فریاد کند؟
و همه ی ما خاطره ایم.....
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)