یا علی عشق تو چون آغاز شد
بر دلم گویی که صد در باز شد
گفته بودی گر که هشیاری کنیخود بیایی و دلم یاری کنی
یادم آید آن زمان من در نجفمست بودم در سما بی ساز و دف
من که مستت بودم و خود بی خبر
پرسه زن در کوچه های دربه در
خود نمی دانستم کجا باید شتافتبا کدامین زر به دل آیینه بافت
ناگهان خود را میان عاشقانپرسه زن دیدم ز دردت در فغان
حال را اهل حال آرد به جوشباده ات از سر برد این عقل و هوش
علیرضا عزتی
علاقه مندی ها (Bookmarks)