من که سکته می کردم
فقط بی زحمت یکی هدف یه همچین طراحی رو به من بگه؟ کدوم ذهنیتی یه همچین طرحی رو میزنه آخه ؟
من که سکته می کردم
فقط بی زحمت یکی هدف یه همچین طراحی رو به من بگه؟ کدوم ذهنیتی یه همچین طرحی رو میزنه آخه ؟
فقر ، شب را “بی غذا” سر کردن نیست …
فقر ، روز را “بی اندیشه” سر کردن است …
من الان دیدمش قلبم تند تند میزنه چ برسه که خودم اونجا باشم که فاتحم خوندس
واقعا عجب طرح وایدای ای اول داره
عشق رو میشه تو دستای خسته پدر دید .... و توی نگاه نگران مادر ... نه تو دستای منتظر یه غریبه!!!
من اول كلي ميخنديدم...
بعد دنبال دستشويي ميگشتم...
بعد ديگرون كلي ميخنديدن...
بعدشم خشاب كُلتم رو جا ميزدم با عصبانيت دنبال دوربين ميگشتم...
بعد كه پيداش كردم به فيلمبردار التماس ميكردم فيلم رو پاك كن...
جون مادرت پاك كن...
اعتراف میکنم که ی داد (نه جیغ چون اصن حنجره من قابلیت جیغ نداره خدارو شکر!!)کوچیک میزدم ،ضربان قلبم به شدت میرفت بالا &میگفتم :خدا بگم چی کارتون کنه!ولی عجب ایده خفنی داشته طرف!
من که همینجوریم بیشتر ترجیح میدم از پله استفاده کنم.روبرو شدن با این شرایطم خیلی وحشتناکه.
ویرایش توسط نسیم بهآر : 31st October 2012 در ساعت 05:28 PM
..هر کجایی، شعر باران را بخوان/ ساده باش و باز هم کودک بمان..
از ترس پاهام یه کم نه خیییییلی کم!!!!!!! سست میشد.... بعد میزدم زیر خنده و میگفتم احسنت به اییییین میگن خلاقیت
سه چیز را با احتیاط بردار: قدم، قلم ، قسم!
از سه چیز کمک بگیر: عقل ، همت، صبر!
اما سه چیز را هیچ گاه فراموش نکن: خدا، مرگ و دوست!
از نظر من واقعا هیجان انگیز هست ...یکمی ترس چانشی باشه خوبه بد نیست !
راستش از اونجایی که من همیشه دنبال هیجان و این موارد هستم ...
از این طرح خیلی خوشم اومد
ولی خب ترس اولیه برای همین حتمن در این اسانشور اتفاق خواهد افتاد
ولی ترس اولیه تموم شد من واقعا ترجیح میدم اگر ساختمان 50 طبقه هست با همون اسانسور بازم بالاتر برم ...
گاهی محک بخوریم ببینم چطوری بد نیستااااا
من که صبر می کردم تا طبقه همکف پایین می اومدم .
بعدش تفنگم رو برمی داشتم و به دنبال طراحش می رفتم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)