دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 23

موضوع: جناب شیطون میفرماین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #13
    همكار تالار اخبار
    نوشته ها
    2,603
    ارسال تشکر
    11,278
    دریافت تشکر: 11,277
    قدرت امتیاز دهی
    9187
    Array

    پیش فرض پاسخ : جناب شیطون میفرماین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    مسابقه مرد خبیث با شیطان

    مرد خبیثی روزی در کوچه ای راه می رفت و با خودش فکر می کرد که من هر گناه وخباثتی که وجود داشت انجام داده ام.این شیطان چه کار کرده که من نکرده باشم؟

    پیرمردی آرام آرام جلو آمد وبا صدایی لرزان گفت:با من کاری داشتی؟
    --
    شما؟
    -
    من شیطانم،گویا نام مرا می بردی
    --
    بله، میخواهم بدانم تو چه کرده ای که اینقدر به بدی مشهوری؟ من هر فعل بدی که به ذهن برسد انجام داده ام ومطمئنم که صد بار از تو بدترم.کاری هست که تو کرده باشی ومن نکرده باشم؟
    -
    نمیدونم، میخواهی یک مسابقه با هم بدهیم تا ببینیم که من چه کار می توانم بکنم و تو چه کار؟
    --
    موافقم.
    -
    پس وعده ما یک ماه دیگر،همینجا.
    مرد خبیث رفت و در این یک ماه از هیچ قتل وجنایت و تجاوزو خباثتی دریغ نکرد.دزدی کرد و به حق دیگران تجاوز کرد وبا استفاده از سیاست های پلید،ملت های مختلف را به جان هم انداخت و جنگ درست کرد.وخلاصه هر عمل ناشایست وهر فعل کثیفی از او سر زد. بعد از یک ماه به کوچه محل قرار بازگشت. پیرمرد یا همان شیطان آرام آرام آمد
    .
    --
    مرد پرسید: خب پیرمرد چه کردی؟
    -
    شیطان با صدایی لرزان گفت:اول تو بگو چه کار کردی؟
    ومرد شروع کرد به تعریف آنچه ازبدی وکثیفی در این یک ماه کرده بود
    .
    --
    خب میبینی که من از هیچ خباثتی کم نگذاشته ام. حالا تو بگو چه کار کردی؟
    -
    من وقتی با تو خداحافظی کردم و رفتم، تو همین کوچه دیدم پسر جوانی داره رد میشه و از طرف دیگر کوچه دختر جوانی داره میاد. به دل پسر انداختم که سرش رو بلند کنه وبه دختر نگاه کنه.خلاصه پنج روز اول سعی کردم این پسر به آن دختر فکر کنه و طی این پنج روز پسر توی کوچه دنبال دختر راه می افتاد،ولی دختر حاضر نمیشد باهاش حرف بزنه. پنج روز دوم روی دختر کار کردم تا حاضر شد بالاخره لبخندی به پسر بزنه. با لبخند دختر، پسر امیدوار شدو من هم روی او کار کردم تا یک نامه فدایت شوم برای دختر بنویسد.این هم از پنج روز سوم.پنج روز بعدی صرف این شد که دختر رضایت بدهد تا جواب نامه پسر را بدهد وبا او حرف بزند. تا اینجا شد بیست روز.
    --
    خب ادامه بده
    -
    عجله نکن...پنج روز بعد پسر را آماده کردم که به دختر پیشنهاد بدهد و در این مدت پسر با دختر بیرون می رفت ومدام اصرار میکرد که دختر به خانه شان برود ولی هر چه پسر اصرار میکرد که من دوستت دارم،بیا کسی خانه نیست ومسأله ای ندارد، دختر نمیپذیرفت. پنج روز آخر من به کمک پسر رفتم و روی دختر کار کردم تا بالاخره به تقاضای پسر جواب مثبت داد و به خانه او رفت.
    --
    مرد گفت همین؟! من این همه جنایت و تجاوز کردم و تو فقط همین یه کارو کردی؟!
    -
    شیطان گفت: تو متوجه نیستی... از همین اقدام من حرامزاده ای به وجود می آید که تمام آنچه تو کردی را انجام خواهد داد.


  2. 12 کاربر از پست مفید saamaaneh سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •