من که از خواهرم بیشتر خاطره دارم تا داداشم!!!!!
همیییییشه با هم آتیش میسوزوندیمخواهرم هم دیگه دستش اومده بود.....منو تو خرابکاریاش همراهش میبرد که اگه چیزی شد مامانه دعوامون نکنه
مامان هم که نمیتونسسسسست چیزی بگه فقط تهدید توخالی میکرد
ما هم از هم پشتیبانی میکردیم و هر کی از بچه های هم سن و سالمون میومد اذیتمون میکرد پشت هم در میومدیماینم به افتخار آبجیم که همیییییشه حال اونایی رو که اذیتم میکردن رو میگرفت
مثلا 1 بار پسز داییم اذیتم کرد و اومد کتابمو پاره کرد......چشمتون روز بد نبینه....خواهرم بلایی سرش آورد که اون سرش ناپیدا.....اونم کینه به دل گرفت اومد خواهرمو پرت کرد تو حوض پارک.....خواهرمم خیلی باحال بود....جای اینکه بترسه از غرق شدن دائم تهدید میکرد و میگفت اگه بیام بیرون ال میکنم و بل میکنم.....بعدشم تا آخر روز دنبال پسرداییم کردیمو حالشو گرفتیم....طوری که از ترسش نیومد شام بخوره![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)