در سوگ شهر یا شهریاریک .
رضا خجسته تبریزی
گمانم یکشنبه بود. 27 شهریور 1367 که پیرمرد زندگی را بدرود گفت و به طریق اولی شعر را؛ اما به اعتقاد مخالفان و موافقان منصف، شعر ترکی و فارسی، هرگز نام او را بدرود نخواهد کرد و افتخاری را که شاعر به خصوص برای شعر تنگ مایهی ترکی معاصر داد، فراموش نخواهد شد. پیرمرد، نبض شعر ترکی را با مضراب «حیدربابا» آن چنان نواخت که ادبیات ترکی زبان، باز کرد. به ظنّ بسیاری شاعران ترکیگوی معاصر، پیش از خلق شاهکار پیرمرد، ادیبانی بودند، «محاکات» گو. بهتر بگویم، اینان پیش از آغاز طریق پیرمرد، در حال «مکالمه» با مردم نبودند - همان که گفتم - محاکات میکردند. سر در چاه محافل ادبی خویش داشتند و به هم فضل میفروختند. ولی پیرمرد، شعر را از مجالس ادیبانه به جمع مردم آورد. طریق شاعر ما از میان مردم میگذشت نه از کنار آنها.
دو.
نمیدانم این تصادف را باید نیک شمرد یا نه. اینک پس از 23 سال، سالگرد کوچ پیرمرد همان یکشنبه است. باز روزی از روزهای شاعر فرا رسیده است. بهانهای میشود تا یادی از او شود. یادکردی که در آن، به حتم بخشی از خانوادهاش - مریم و خواهرش - حضور نخواهند داشت به رسم سالیان قبل. بسیاری از اهل قلم با این جمع خانوادگی، هم داستانند که این چه رسم پاسداشتی است که حکایت شاعری ملی را که 82 سال آزگار نیش و طعنهی «قدمای ریش و سبیلدار» را تحمل کرده تا مردمی بماند و این ها باز محفلیمیخواهندش!
سه.
عزیز هنرمندی به کنایه در جایی گفته است که این «گربه» وفا ندارد؛ اما او همچون کسانی نیست که آمالشان را در آن سوی خطوط مرزی ایران میجویند. پیرمرد، نمونهی بارزی از این نوع هنرمندان بود. شاعر اگر میخواست و اراده میکرد، گل سرسبد محافل آن سوی سرحدات کشور میشد؛ اما او به گوشهی عزلت خودخواستهاش در «مقصودیه» خزید و گزند و نیشهای بسیاری را به جان نحیفش خرید.
او را که اینک بیش از دو دهه است که در خاک «سرخاب» تن آسوده، به غربت می برندش؛ غربتی ناخواسته. افسوس! ما گویی گنگ خوابدیدهایم و زعمای فرهنگی این دیار، جملگی کَر.
نظامی و خاقانی که به غارت رفت، گمان داشتیم دیگر مولانا آخرینشان باشد، اما قوم عجوج و مجوج، شهریار را هم، به اسیری میبرند. از غفلت ماست که برماست. وقتی ما را جو «کوروش» و «داریوش» محاط شده، چه نیازی است به «محمد حسین» آن هم از نوع «سیّد»ش!
سهم مشاع «خزر» را دریابیم، طلای سیاه دارد. شاعر که قاصدکی بود، نرمنرمک آمد و رفت.لابد در لای چرخهای ناگزیر توسعهی اقتصادی، پیرمرد هم از خیل دهکهایی است که ناچار، له میشوند.
مضحک است، سهم پیرمرد از بازتاب فرهنگی در ساختار بلدیههای تبریز و پایتخت در اولی تندیسهایی است رنگ و رو رفته و در دومی جایگاهی که هم مجسمهاش و هم لوحاش به غارت رفت تا دریابیم در پایتخت، تخت [...]خواب بودند ... و در آن سوی مرزها گذشته از این ظواهر، بنیادی عریض و طویل برای شناختش!
چهار.
شاعر، شاعر است، اما جنمی نیست متفاوت از جملهی آدمیان. قریحهای دارد و استعدادی و البته جان سختیای - که در کاری بی مزد و مواجب پای میفشرد و شاید از همین حیث با بسیاری از ما متفاوت باشد - که او را بدان جای میرساند که ادبیات ملتی وامدارش میشود. حال، این شاعر مثل همهی آدمیان احوالاتی دارد متغیر. گاه چنان از زخمهای سست مغزانی افسرده میشود که ندای «الا ای تهرانی ...» سر میدهد و گاه سر تعظیم فرود میآورد در برابر بزرگان صاحب فرهنگ و میگوید: «اگر حافظ را ببینم از شوق خرقه تهی میکنم» - نقل به مضمون ـ ، گاه عاشق لیلی میشود، مجنونوار و گاه به گرفتن انگشتری از مولایش مفتخر و گاه ...
شاعر را باید آنگونه که بود، فهمید. این فهم با شنیدن حاصل نمیشود، اندکی از همت شاعر را به عاریه بگیریم و اشعار «شهریار» را بخوانیم، همین!
گزیده اشعار فارسی شهریار
گزیده اشعار ترکی شهریار(الفبای عربی فارسی)
گزیده اشعار ترکی شهریار(با هر دو الفبا)
گزیده اشعار ترکی شهریار(الفبای لاتین)
زندگی نامه استاد شهریار با صدای خودشان
جهت مشاهده ی تصویر در ابعاد واقعی 636x650 پیکسل اینجا کلیک کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)