دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 27

موضوع: دل یا عقل؟

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #13
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    ارشد ژنتیک ،کارشناسی میکروبیولوژی
    نوشته ها
    2,987
    ارسال تشکر
    25,976
    دریافت تشکر: 13,088
    قدرت امتیاز دهی
    24670
    Array
    سونای's: جدید81

    پیش فرض پاسخ : دل یا عقل؟

    سلام
    چندتا چیز:
    میگن بعد ازدواج علاقه میاد ( خودم نمیدونم چقد درسته!) ولی خب نمیشه ریسک کرد
    این علاقه ای که ازش میگید تا حالا واسه خودتون تعریف کردید...؟
    یعنی با هر دوتاشون به یه اندازه برخورد داشتین؟ گاهی برخورد بیشتر با کسی، باعث عادت کردن بهش میشه که گاهی این عادت با علاقه اشتباه گرفته میشه! پس دقت کنید ببینید دوتاشونو یکسان میبینید ( حالا تقریبی ها!!) و باهاشون برخورد یکسان دارین؟
    اینطور نباشه که با یکیشون برخورد دارین ولی اونیکی ، فردی هست مثلا تو فامیل که بقیه بهتون پیشنهاد دادن یا خودتون زیر نظر گرفتینش!!
    اگه اینجوری باشه اصلا تو جایگاه برابری نیستن که بخواین علاقتون رو بهشون مقایسه کنید.....
    از همه مهمتر و کلیدی تر اینکه زندگی فقط علاقه نمیخواد خیلیییییییییییییییییییییی ییی چیزای دیگه هم میخواد که شاید فکرشم نکنید...
    یکی از بستگان نزدیک ما با یه دختری دوست میشه و از خونواده میخواد استین بالا بزنن... اما مادر پسره مخالف بود شــــــــــــدیـــــــــد ... مادره میگفت دختره زن زندگی نیست بخور بپاشه!!!
    خلاصه پسره گریه میکرد تو فامیل از خونشون رفت و قهر کرد و..و...و...( اتفاقا چون من با پسره جور بودم خیلی مخالفت مادره برام عجیب بود میگفتم خب همدیگرو میخوان دیگه مشکل کجاست.! کلی هم توو خونواده حرفشون بود و من همیشه طرفدار پسره بودم دختره هم بنظرم دختر خوبی بود) خلاصه یبار که پسره از گ تا اینکه به این عشق بزرگشون رسیدن
    روز بروز که میگذشت دعوا و قهر دختره به خونشو حتی گاهی پسره بیرونش میکردو اختلافات و ...... بیشتر میشد
    حتی چیزایی که من یادمه اونموقع پسره بخاطر همینا جذب دختر شده بود الان میگفت نه نباید اینجوری باشی نباید اینجوری بپوشی و..
    پسره 2بار به صفر رسید چون دختر هر چند ماه کل وسایل خونشو عوض میکرد
    حالا بچه دار شدن! بچه فوق العاده باهوشه... ولی مادرش هیچ کاری واسه بچه نمیکنه میگه حوصله ندارم میگه نمیتونم یاد بدم بلد نیستم!!!
    جوری که من از ته دل واسه بچه افسوس میخورم!! فکرشو کنید من که یه فامیل هستم واسه بچه کتاب میگرم سی دی میگیرم بهش یاد میدم
    اما مادرش نه!!!
    حتی بچه با اسباب بازی هاش بازی نمیکرد چون در کمد قفل بود مادره میگفت خونه بهم میریزه! تمام مدت میخواد بره خرید اما واسه کلاس بردن چه وقت نمیزاره الان دیگه وقتشه بچه بره مهد از الان مادره میگه سرویس میخوام بگیرم من روزی چند بار ببرم بیارم!! من ماتم برد این حرفو زد!! تو دلم میگفتم یعنی هیچ ذوقی نداره که بچه میخواد شروع کنه به یاد گرفتن! میگفت مهد بعد از ظهر میخوام گفتم صبح که بهتره عادت میکنه بیدار شه سال دیگه واسه مدرسه رفتنش خوبه
    بهم گفت نه صبح من نمیتونم برم بیرون میخوام این بعد از ظهر بره مهد که من برم باشگاهی جایی!!!
    یه هفته خونمون اومده بودن مهمونی پسره یه مشکل کاری واسش پیش اومده بود، خداشاهده وقتی به رفتار این زوج نگاه میکردم به تمام معنا حالت تهوع میگرفتم ( ببخشید) از صبح که پا میشد میگفت وای سرم وای اینجوری شد وای اونجوری شد به پسره میگفت مادرت اینو گفت دخترخالت اونو گفت .. بعد میگفت خاله ال سی دی ش از ما بزرگتره بریم عوض کنیم هزار بار میگفت
    اولین باری بود که دلم میخواست مهمون از خونمون بره!!! مغز شوهرشرو میخورد
    شوهرش هم بدتر از اون فقط دنبال دوست و رفیق بود
    وقتی بهم میرسیدن بگو مگو ها شروع میشد جالب اینجاست حرفشم میشه میگن همو دوست داریم
    توهم میزنن که دوست دارن همو!! اگه واقعا اینطور بود مایه ی اسایش هم بودن
    اگه زندگی چیزی کم داره اگه فامیل حرفی زدن ولی دوست داشتن باید باعث شه تو بروی همسرت هم نیاری تا کنارت در آرامش باشه و بدونه امن ترین جای دنیا کنار تو بودنه نه اینکه سوهان روح هم..
    شرمنده طولانی شد اینا رو گفتم تا بدونی واسه یه انتخاب تا کجاهای زندگی باید بری
    همسر خوبی میشه؟!
    بچه رو مثال زدم تا ببینی مادر خوبی واسه بچت میشه...؟!
    انقد اینده نگری حرفای مادر پسره رو که اون موقع میگفت حالا دارم توو زندگیشون میبینم که واقعا حیرت زده ام
    که مادره به چی نگاه میکرد و چی میگفت ماها چی فکر میکردیمو چقدر سطحی نگر بودیم.......
    همیشه اینا رو به داداشم مثال میزنمو میگم ازین سرخوشی ها دست بردار ببین مامان چی میگه!
    حد اقل ملاکشون رو ادم مد نظر بگیره خوبه بعد خودش انتخاب کنه

    خب اینا از این قسمت که بدونین زندگی فقط علاقه ( اگر علاقه ای هست و عادت نیست ) نمیخواد
    بقیه ی دوستانم خوبی های عشق و علاقه رو بگن... ( بی انصافیه یه طرفه به قاضی بریم)
    چون اگه واقعا عشقی هست!!!!!! شاید گذشت رو توو زندگی بالا ببره
    ولی اولش علاقه رو بزار کنار ببین کدوم میتونن همسر و مادر خوب باشن
    بعد علاقه هم خب امتیازی داره
    بازم شرمنده که خیلی طولانی شد
    صادقانه با خدا هم درمیون بزاریدو ازش کمک بخواین

  2. 6 کاربر از پست مفید سونای سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •