سلام...
طرف اسكيزو بوده؟
من خودم پارسال پاييز دسته جمعي با خودم رفته بوديم كنسرت دولنديون...
برنامه بالاي يه كوه توي يه قايق بودم به اسم تايتانيك...
من به دعوت يه دانشمند اومده بودم به اسم تِسنَعم...
خيلي خوش ميگذشت و خوشحال بودم يه بارم من و آدم حساب كردن...
فقط زيادي شلوغ پلوغ بود و از هر حيووني يه جفت آورده بودن...
اما من تنها و بي كس و لا جفت و منكراتي بودم...
خيلي گناه داشتم حيووني...
دل سنگ كه هيچ...
دل سگم به حالم وق نميزد...
دلخور بودم و به شانسم رگباري تف ميكردم...
اتفاقا اعتراض هم كردم...
گفتن خفه شو...
گفتم بابا انصافتون كو؟
به ما كه رسيد جفت صفر اومد...
خلاصه سرتون رو درد نيارم...
گفتن اون سولاخ رو ميبيني نوك اون كوه؟
گفتم كودوم؟
يه عينك بهم دادن...
گفتم آها...
گفتن اون يه تونل زمانه...
گفتم عموده؟
گفتن اوهوم...
گفتم كه چي؟
گفتن بپر توش برگرد عقب جفتت رو پيدا كن...
گفتم چقدر؟
گفتن 33 سال...
گفتم فِرا ميزني آ...
گفتن فقط بشمار 13 برو بيا كه به شام برسي...
گفتم برم؟
گفتش نرو داغون ميشم...
اي جان...
گفتم ميرم...
و سوار خر طلايي مريخيم شدم و...
پيتكو پيتكو...
پيتكو پيتكو...
پيتكو پيتكو...
پيتكو پيتكو...
پيتكو پيتكو...
رفتم و پريدم توي چاله ي زمان...
هنوزم برنگشتم...
از اون مكان...
به اين زمان...
و سال هاي سال با جفتم و يه سري سلول بنياديم...
مجردانه به خوبي خوشي مثل بدبختا زير دو سقف و يه هوا زندگي كرديم...
سالها ميگزرد و من در زمين گم شدم و در زمان جان دادم...
اما هنوز خيلي از رازها برملاست...
علاقه مندی ها (Bookmarks)