من نمیفهمم این همه گریه واسه چیه؟دنبال کوچکترین تاثیری هم در وجودم گشتم اما دریغ.شاید مشکل از منه.دوست داشتن،
صدای چرخاندن کلید است در قفل.
عشق،
باز نشدن آن.
کاری که ما بلدیم اما...
باز کردن در است
با لگد...![]()
اما چجوری میشه از این جمله معنی گرفت وقتی هزارجور معنی از بغلش میزنه بیرون.دوست داشتن از جنس صدا و عشق از جنس عمل ناخوشایند؟اونوقت باز کردن در با لگد نتیجه ی کدوم یکی از اینها میشه؟باز نشدن در میشه عشق دیگه دری که با لگد باز شه .....صدای قفل در دوست داشتنه و این یعنی صدایی که ما کلید رو میچرخونیم و در باز نمیشه (عشق) یعنی دوست داشتن.این جمله ها از کجا میاد؟
همون اول این شعرو میذاشتی لذت میبردیم:
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست
قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...







پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)