فراموش کردنت اسان است
کافیست دراز بکشم
چشمانمو ببندم
و نفس نکشم
فراموش کردنت اسان است
کافیست دراز بکشم
چشمانمو ببندم
و نفس نکشم
"If one can do it, U too can do it,
If none can do it, U must do it."
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کرده ام بنشین تماشایت کنم
الماس اشك شوق را تاجی به گیسویت نهم
گل های باغ شعر را زیب سرا پایت كنم
بنشین كه من با هر نظر با چشم دل با چشم سر
هر لحظه خود را مست تر از روی زیبایت كنم
بنشینم و بنشانمت آنسان كه خواهم خوانمت
وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت كنم
بوسم تو را با هر نفس ای بخت دور از دسترس
ور بانگ برداری كه بس غمگین تماشایت كنم
تا كهكشان تا بی نشان بازو به بازویت دهم
با همزمانی همدلی جان را هم آوایت كنم
ای عطر و نور توامان یك دم اكر یابم امان
در شعری از رنگین كمان بانوی رویایت كنم
بانوی رویاهای من ، خورشید دنیاهای من
امید فرداهای من ، تا كی تمنایت كنم ؟!
" فریدون مشیری "
ویرایش توسط saamaaneh : 25th August 2012 در ساعت 01:42 PM
تصحيح ميكنم.حس نكرده بودم كه ميشه 380نفر رو با امكانات كساني مثل من به يك تاپيك دعوت كرد.ماشالا امكانات.باز هم براي رونق تاپيك آرزوي موفقيت دارم
خيانت فــقـر مي آورد
دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم ، کجا من ؟
کجا روم که راهی به گلشنی ندانم که دیده برگشودم به کنج تنگنا من
نه بستهام به کس دل ، نه بسته کس به من دل چو تختهپاره بر موج ، رها ، رها ، رها من
ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک به من هر آن که نزدیک ، ازو جدا ، جدا من !
نه چشم دل به سویی ، نه باده در سبویی که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد ؟که گویدم به پاسخ که زندهام چرا من ؟
ستارهها نهفتم در آسمان ابری دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من
" سیمین بهبهانی "
ویرایش توسط saamaaneh : 25th August 2012 در ساعت 02:46 PM
ای ساقیا مستانه رو آن یار را آواز ده
گر او نمی آید بگو آن دل که بردی باز ده
افتاده ام در کوی تو پیچیده ام بر موی تو
نازیده ام بر روی تو آن دل که بردی باز ده
بنگر که مشتاق توام مجنون غمناک توام
گرچه که من خاک توام آن دل که بردی باز ده
ای دلبر زیبای من ای سرو خوش بالای من
لعل لبت حلوای من آن دل که بردی باز ده
ما را به غم کردی رها شرمی نکردی از خدا
اکنون بیا در کوی ما آن دل که بردی باز ده
تا چند خونریزی کنی با عاشقان تیزی کنی
خود قصد تبریزی کنی آن دل که بردی باز ده
از عشق تو شاد آمدم از هجر آزاد آمدم
نزد تو بر داد آمدم آن دل که بردی باز ده
ویرایش توسط saamaaneh : 25th August 2012 در ساعت 02:44 PM
دیگر بهار در سبد روزگار نیست
دیگر "قرار" نیست نه ! دیگر قرار نیست
شادم که زود می گذرد شادی ام، ولی
غم می خورم که هیچ غمی مانگار نیست
از یاد رفت غرش شیران بی قرار
آهوی چشم های تو در بیشه زار نیست
بگذار در غبار فراموشمان کنند
این سینه را تحمل سنگ مزار نیست
اقرار عشق راه به انکار می برد
این کفر جز عبادت پروردگار نیست
فاضل نظری
..هر کجایی، شعر باران را بخوان/ ساده باش و باز هم کودک بمان..
من سزاوار نبودم
من سزاوار نبودم که کسی
یاد یک خاطره را
با لبی تشنهء عشق
بر لبم بنشاند ....
تا در عمری که در آن
حسرت و ناکامیست
در شب تنهائی
به تجسم به تماشا ایستم !
کولهء خاطره ام
وه چه خالی مانده ست
من تهی گشته ام ز عشق
تهی گشته ام ز شوق
ولی ....
باز باید باشم !
لا اقل دردی هست
که به آن میسوزم
و کسی نیست مرا دریابد
و کسی نیست تهی بودن را
از دلم پاک کند ....
تا به یک وعدهء پوچ
سبد خالی این خاطره را
پراحساس کند ...........
نگران نباش، درستاش میکنیم.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)