کاربر جدید
درويشي به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود .
پس از اندك زماني داد شيطان در مي آيد و رو به فرشتگان مي كند و مي گويد : جاسوس مي فرستيد به جهنم!؟
از روزي كه اين ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنميان را هدايت مي كند و...
حال سخن درويشي كه به جهنم رفته بود اين چنين است: با چنان عشقي زندگي كن كه حتي بنا به تصادف اگر به جهنم افتادي خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند
کاربر جدید
سلام
پیام بازرگانی بود.داری تبلیغاته جهنمو میکنی.داستانش قشنگه ولی اگه اون شیطونه و ما هم آدم بدون این قصه سر دراز داره یارو اینجا همه چیزش عالی بوده مومن نشده بعد اونور سیم داغ و سربه مذاب و اژدهای دو سر ... به راه راست رفتن سخت میشه.نظر خودت چیه؟
کاربر جدید
سلام
من همیشه متهم میشم که بحث رو منحرف میکنم چه قبلا تو دانشگاه چه الان تو صنفه راننده تاکسیا.خوشحالم که خوشت اومده ولی عجیبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کاربر جدید
چون هیچوقت هیچکس با من موافق نیست یا من خیلی مخالفم یا اونا خیلی بیخیال؟ عجیب این که شما اولیشی.ازینکه با یک راننده تاکسی هم نظری چه حسی داری؟
هیچی! فقط رابطه ی بین کارشناس شیمی با راننده تاکسیو نفهمیدم.
در ضمن اتفاق نظر به عقل مربوط می شه نه شغل.
ولی خب در رابطه با داستان باید بگم این داستانو من قبلا خوندم داستان طولانیه و این درویش تو دنیا هم آدم خوبی بوده و این خوبی رو تو جهنم هم حفظ کرده ولی چون راجع به این داستان همچین نظری تا حالا نشنیده بودم برام جالب بود و خنده ام گرفت.
به هر حال ممنون
ویرایش توسط kahrupay : 23rd August 2012 در ساعت 09:11 PM
کاربر جدید
من دانشجو انصرافی ارشدم.سربازیمو مدتیه تموم کردم کار مربوط به تخصص خودم نیافتم ولی الان اومدم شهر دیگه ای انباردارم ساعت 2 به بعدم میرم رو تاکسی مردم کار میکنم دارم برای فوق پول جمع میکنم قبول شدم نمیخوام روزای گذشته تکرار بشه.فکر کنیم زیادترم توضیح دادم.
سلام،من با اجازه داستانو بطور کامل میذارم،هدف از این داستان هم رسیدن به جملۀ پایانی هست:
پائولو کوئیلو با عشق زیستن را در قالب حکایتی چنین مینگارد:
در روزگاری دور مردی بود که همۀ زندگیش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود.وقتی مرد،همه میگفتند به بهشت رفته است،آدم مهربانی مثل او( هرچند بهشت برای این مرد چندان مهم نبود) حتما به بهشت میرود.
روح مرد بر دوراهی بهشت و جهنم ایستاده بود،دربان نگاهی به اسامی کرد و چون اسم مرد را در میان بهشتیان نیافت اورا به جهنم فرستاد،زیرا جهنم هیچ نیازی به دعوتنامه یا کارت شناسایی نداشت .
چندروز گذشت و ابلیس با ناراحتی و خشم به دروازۀبهشت رفت و گفت:این کار شما تروریسم خالص است! مسئول باحیرت از شیطان دلیل خشم او را پرسید و شیطان گفت:آن مرد را به دوزخ فرستاده اید و از وقتی او آمده کار و زندگی ما را بهم زده!به حرفهای دیگران گوش میدهد،در چشمانشان نگاه کرده و به درد و دلشان میرسد،حالا همه دارند در دوزخ باهم گفتگو میکنند و باهم خوب هستند!دوزخ که جای این کارها نیست.لطفا او را پس بگیرید!
به خاطر بسپار:با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا بر تصادف در دوزخ افتادی،خود شیطان ترا به بهشت بازگرداند........
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)