با من صنما، دل یـک دلــه کـن
گر سر ننهم، آنــگه گـــله کــن
مجنون شـــدهام، از بهر خــدا
زانزلفخوشت یکسلسله کن
سیپاره به کف در چله شدی
ســـیپاره منم! ترک چــله کن
مجـــهول مـرو ، با غــول مـــرو
زنـــهار! سفر با قـــافـله کــن
ای مطربدل زان نغمهء خوش
این مـــغز مرا، پر مشغله کـن
ای زهره و مه، زان شعلهء رو
دو چشم مرا، دو مشعله کـن
ایموسیجان چوپان شدهای
بر طـور بــــرآ، ترک گـــَـله کــن
نعلـین ز دو پا، بیرون کـن و رو
در دشـت طـوی، پا آبـــله کن
تکیهگه تو، حق شد نه عصـا
انداز عصـــا ، وآن را یـــله کـن
فرعون هوی چون شد حیوان
در گـــردن او، رو زنگـــــله کن
مولوی
علاقه مندی ها (Bookmarks)