کاربر فعال سایت
دولت جان پرورست صحبت آمیزگار
خلوت بی مدعی سفره بی انتظار
راهی رفتن است و بس
به جستجوی هم نفس
میبردش به اسمان
شوق رهایی از قفس
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
چه خوش است که در این شب دوستان بینی
دوست آشنا
ساقیا جام می ام ده که نگارنده غیب/نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آنکه پر نقش زد این دایره مینایی/ کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
تو تک تاک دل کاتب مایی
کزان کوی ما خوانی و دانی
- - - به روز رسانی شده - - -
تو تک تاک دل کاتب مایی
کزان کوی ما خوانی و دانی
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا
دوست آشنا
آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت
عمر بی حاصل ما این همه افسانه نداشت
هوا گرفته بود ، باران می بارید ، كودكی آهسته گفت : خدایا گریه نكن درست میشه ...
در حال حاضر 6 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 6 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)