ای که جادو می کنی با چشم مست
برق چشمت طاقتم در هم شکست
تاشدم شوریده ای زیباپسند
باز شاهی آمد و بر سر نشست
دخت خورشیدی برآید شاد و چست
بند درد و رنج ها خواهد گسست
نازنینم خوش بخوان تا وقت هست
وقت دیگر نایدت هرگز به دست
زندگی با مهربانی دلکش است
بی محبت چیستم جز خاک پست
مدح قدرت گفته را توحید نیست
این نباشد جز مرام بت پرست
شادم از عشقت که بر دل نقش شد
این چنین گنجی که را آید به دست
ای که یادت درد و هم درمان بود
عاشقت هرگز نباشدخودپرست
در دلم جاوید بادا یاد تو
تا ابد مستم من از روز الست
علاقه مندی ها (Bookmarks)