بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
مانده ام چه بگویم شعر یا نثر!!
در پس تنهایی خود تو را دیدم! اما امروز دیگر تو نیستی بر در دل از خود بیزارم از سرگشتگی خسته
در پس شیطان نعمت گمراهیست مرا با این نعمت همراهیست چون سرطانیست ، سریانیست ، جریانیست
خواندن این دفتر دل ملال آور است چه جان کاه چه پردرد
همان اشک ده که همان ز گفتار به
همان آه که از نار تلظی باشد از نزاعة للشوی باشد
اما آه من از بی آهیست از همان گمراهیست از بی دردیست کاش مرا دردی بود همان درد نکو
این چه سرّیست که سخن کوتاه می نشود این درد دلم کاه می نشود
خف که تو سرّ نگهدار نیی راز نگاهبان نیی همان به که تو ، محرم اسرار نیی تو را بُعد نکو
التماس دعا





پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)