البته داستانی که اقای عرفان ارسال کردن طنزه اصل داستان اینه.
صبحگاه:
فاطیما:این فرمانده چقدر می خوابه ما که از 5 بیداریم منتظرشیم.
ساغر:مَردن دیگه فقط بلدن بخوابن
زلفا:خب مَردن که هستن نَمُردن که بریم بیدارشون کنیم.
نیلوفر:آخه مَرد و مُرده زیادم فرقی نداره مترادفن!
ساعت 8:
معاون:فرمانده بیدار شین مثل اینکه سربازها با اقتدار آمادن.
فرمانده:یعنی چی سابقه نداشته تازه ساعت 8ه که.
معاون:قربان اینا دخترن اونا پسر بودن
فرمانده:کاش بازم پسر بودن.
ساعت 10:
فرمانده:من یه چایی می خورم.شما هم فعلا مرخصین.
فاطیما:فرمانده ما که هنوز سینه خیز نرفتیم.
نیلوفر:تازه بیلم نزدیم.
زلفا:قربان میشه بیشتر بیل بزنیم جای خواب آقایون هم درست کنیم.اخه بنده خداها زورشون نمیرسه.
فرمانده:کلافم کردن همتون 17 ماه منها خدمت(این کلمه مخالف اضافه خدمته)
ساغر:ما که از خدمتمون فقط یه ماه مونده.
نیلوفر:خب پس بقیه اش رو باهامون حساب میکنن مطابق قانون کار
نتیجه نهایی:دیگر هیچ وقت خانم ها به سربازی نمیروند.
علاقه مندی ها (Bookmarks)