در آن دریا به غوّاصی در آییم
وز آن شادی به رقّاصی در آییم
در آن دریا به غوّاصی در آییم
وز آن شادی به رقّاصی در آییم
من به مرگم راضی ام اما نمی آید اجل
بخت بد بین ، از اجل هم ناز میباید کشید . . .
خبرت هستـــــــ....که بـــــــی روی ''تــــــو'' آرامــــم نـــــــيست...؟
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزهار همراه شد...
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر
در نگاهت خوانده ام غرق تمنایی هنوز
گرچه در جمعی ولی تنهای تنهایی هنوز
بی تو امشب گریه هم با من غریبی میکند
دیده در راهند چشمانم،که باز آیی هنوز
ز ره آمد یکی خسته
به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت
شنیدم سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود-
اما-
طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
ازآن نوعی که من بودم ،
بگیرند ریشه اش را و
بسوزانند
شود مرهم
برای دلبرش
آندم
شفا یابد
ویرایش توسط طلیعه طلا : 27th October 2011 در ساعت 02:45 PM
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
دل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر
همیشه شروع می کنم قدم هایم را
شروع می کنم نفس هایم را
شروع می کنم تمام راه های نرفته ام را اما نه. . .
اینبار با خدا و نه بی خودش
وجودش رو باز و باز و باز دوست دارم و نیاز ...
ویرایش توسط ستاره صبح امید : 27th October 2011 در ساعت 11:47 PM
زندگی آنقدر ابدی نیست که هر روز بتوان مهربان بودن را به فردا موکول کرد .
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)