گزینه 6م
خوش بين
بد بين
واقع گرا
متعادل(گاهي خوش بين گاهي بد بين)
گزینه 6م
اگه یه نفر مثلا کور باشه یا یه ناتوانیه بزرگ داشته باشه باید خوشبین باشه یا بدبین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من گاهی خوش بین و گاهی بد بین هستم
<زندگی یا امید به زندگی کدامیک از اینها؟شایدم سربازی.
سلام
والا اصلا نميدونم ميتونم ببينم يا نه كه حالا خوش باشه يا بد يا مابين
به هرحال اميدوارم بهترين باشم ديگه
آخه ميدوني بعضي وقتا هست كه هر كسي از ظن خود شد يار من ميشه
يعني اينكه تو داري با ديد خوش بيني نگاه ميكني اما يكي بهت ميگه چقدر ساده اي يا وقتي كه حساسيت نشون ميدي به قضيه اي كه بايد ، يكي ميگه چرا انقدر بد بيني
چقدر حرفيدم
باي
برای فسیل شدن تو یک خستگی کافیست !
در حالت کلی خوشبینی چیز خوبیه ولی افراط در خوشبینی برای آدم گرون تموم میشه.
حتی بدبینی هم همچنین. ولی به قول مثل معروف«خَیر الأمور اوسطها» بهترین کارها متعادل ترین آنهاست.
متعادلی عالیترین میتونه باشه.
ولی یه سوالی که هست اینه که چجور متعادل باشیم؟؟؟
(من خودم واقع گرام)
آنکه هفت اقليم عالم را نهاد --- هر کسی را آنچه لايق بود داد.
من هروقت میام خوشبین باشم بدترین اتفاقا برام میوفته! سعی میکنم واقع گرا باشم
خوش بینی بسیار عالیست اما عالی تر از اون واقع گرایی است زیرا خوش بینی یا بد بینی می تواند یک تفکر یا توهم باشد اما فرد واقع بین با تحلیل درست مسئله و شناخت زوایای اون بعدش می تونه با یک طرح خو شبینانه و منطقی با اون مسئله برخورد کنه .
من قبلا خیلی خوش بین بودم که چند شکست سخت در زندگی خوردم.
به دوستان عزیز توصیه می کنم برای هر موضوعی که براشون پیش می یاد با مشورت فراوان با افراد متخصص در اون مو ضوع و تفکر در ست و با توکل به خدا سعی کنند مشکلاتشون حل کنند مطمئن باشند حل می شه این گفتار حضرت علی علیه سلام بود که من سعی کرد م با کمی تفسیر اون به شما منتقل کنم .
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم/مرحمت فرموده مارا مس کنید
روزي مرد كوري روي پله هاي اختماني نشسته و كلاه و تابلويي را در كنار پايش قرار داده بود .روي تابلو خوانده ميشد=من كور هستم لطفا كمك كنيد.روزنامه نگار خلاقي از كنار او ميگذشت نگاهي به او انداخت فقط چند سكه در داخل كلاه بود.او چند سكه داخل كلاه انداخت و بدون اينكه از مرد اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت ان را برگرداند و اعلان ديگري روي ان نوشتو تابلو را كنار پاي او گذاشت و انجا را ترك كرد. عصر ان روز روزنامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد كلاه مرد كور پر از سكه و اسكناس شده است مرد كور از صداي قدمهاي او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان كسي كه ان تابلو را نوشته بگويد كه بر روي ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد=چيز خاص ومهمي نبود من فقط نوشته ي شمارا به شكل ديگري نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد كور هيچوقت ندانست كه او چه نوشته است ولي روي تابلوي او خوانده ميشد =
امروز بهار است ولي من نميتوانم ان را ببينم!!!!
مردم تا نوشتمش!
اگر یقین داری روزی پروانه میشوی بگذار
روزگار هرچه میخواهد پیله کند!!!
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)