معلم

[GUNNER_2020]

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .

[طلیعه طلا]

ما آدما تو خون و گوشت و پوست مونه که بدون شناخت ، دست به پیش داوری و قضاوت بزنیم .
چقدر اطلاعات در این مورد داریم و همش دم از معرفت و سواد می زنیم و مدام بالا منبر میریم و در مورد تبعات ناشایسته ی اون داد سخن میدیم و صغری کبرا می چینیم و دیگران رو موعظه می کنیم و از این کار برحذرشون میداریم و ... ، اما چه سود ،که نمی تونیم دست از ساختار و سرشتی که واسه خودمون ساختیم ،برداریم .
اگه یه کم منصف باشیم ،فقط یه کم ، دنیایی به مراتب زیباتر از این خواهیم داشت .

ببخشید .
با خوندن این مطلب یاد خاطره تلخی افتادم که متوجه نشدم چی نوشتم و فعلا برام مقدور نیست ویرایش کنم.

[صاصائیل]

عالی بود
داستانهایی زیبا برای ذهنی آشفته حکم مسکن است.

[reza.nori87]

خیای عالی بود saveکردم تا سر وقت دوباره بخونمش.