سلام بر کاربر عزیز،
از خوندن مطلبتون احساس خوبی به من دست نداد.
چیز هایی که می نویسم ، طرف صحبتم با خودمه .
من ، اگه قرار باشه به شب قدر برسم ! یک سال زمان می خوام که خدا در اختیارم قرار داده و گفته از امسال تا سال بعد خودتو آماده ، یه فرجه هم داده ، اگه نتونستی ، شرایط ویژه داشتی ! یا ... ،میتونی از آخرین دستاویز ها بهره بگیری .یعنی ماه رجب و شعبان و سه دهه اول ماه مبارک. یه چیزی نزدیک 75 روز.(این یه جنبه از قضیه )
خدا تو سوره قدر میگه : تنزل الملائکه و الروح .
قرار نیست ما بریم پیشه خدا ، اونا دارن میان پیشه ما
خدا گفته به تنها چیزی که نیاز داری با خودت بیاری ، ظرف وجودیته.
ظرف وجودی ، همون کاسه ایه که قراره توش چیزی بریزن.هر چقدر این کاسه بزرگتر و تمیز تر و شفاف تر باشه ، اون چیزایی که توش ریخته شده ، قابل مشاهده تر ه و بهتر و راحت تر و به موقع می تونی از اون ها استفاده کنی.
نکته مهم این کاسه اینه که ، این ظرف یه تیکه نییست. باید مثه پازل قطعاتشو جمع کنی و کنار هم به زیبایی بچینی.
حالا قطعات این پازل :
یه بعد شخصی داره
یه بعد اجتماعی داره
یه بعد خانوادگی داره
یه بعد مذهبی داره و .....
مثلا:
اگه من تونستم تو خانواده فرزند خوبی برای پدر و مادرم باشم ، قدر دانی از زحماتشون رو با لفظ و عمل نشون بدم ، انتظارات معقول اون ها رو به جا بیارم ، در برخوردم با اون ها خوش اخلاق باشم و به زیبایی باهاشون صحبت کنم و هم کلام بشم و ......یعنی این که اون تیکه پازل که مربوط به ویژگی های فرزند بودنم هست تقریبا آماده و کامل شده.
اگه من تونستم شعائری که تو دینمون برگردنم هست رو به خوبی انجام بدم ، قسمت دیگه ای از کاسه جور شده.( من 7-6 سال ، شایدم یه کم بیشتر ،دارم نماز می خونم . اما خدا وکیلی اون نماز با حضور قلبی که مرتب سفارش میشه رو تا حالا نتونستم انجام بدم.یه مثال : همه می دونیم که پیکان دردناکی که تو پای حضرت علی ( ع) بود رو ،پیامبر توصیه کرد سر نماز از پاش در بیارن . من دیروز دستم رو با چاقو بریدم .همین خواستم قامت ببندم ، دستم سوخت و آخ آخم در اومد. حالا با این نمازایی که من می خونم روم میشه به خدا بگم ، قربونت نمازی رو که گفتی خوندم ، حالا حاجت رو بده بیاد. اون نمازی که من مکلف به خوندنشم رو دارم می کنم چوب.... و منتم میزارم سر خدا که من نماز می خونم.
با این وجود خدا خیلی مهربونه . میگه بنده ی من هر چی هستی و چی داری بیار .بیار و بیا. و نترس . من همه جوره باهات هستم.
سر نماز روزی حد اقل 30 بار می گیم الرحمن ، الرحیم. چرا این ویژگی خدا ( رحم کردن ) اینقدر تکرار شده . چرا خدا از بقیه صفاتش استفاده نکرده مثله کریم ،غفور حنان و....) یه بار تو بسم الله می گیم ، یه بارم تو متن ، اونم درست بعد از اینکه میگه حمد ( نه مدح ) مخصوص خداوند جهانیان است ( نه یه جهان ، بلکه جهانیان) یعنی درست جایی که قدرتش رو عنوان می کنه ، اما بعدش سریع میگه نترس من بهت رحم می کنم. رحمانیت خدا شامله تمام مخلوقاتشه .کسی نیست بگه من مجزا شدم از این مسئله.خدا به ما این همه نعمت داده .همین نفس کشیدن رو در نظر بگیرید. به قول سعدی برای هر دم وبازدم باید 2 بار شاکر باشیم . حالا خدا وکیلی ، در روز چند بار این کار رو میکنم .
پس تا این جا این جوری شد که : باید قطعات پازل رو کنا ر هم به درستی بچینیم .
مسئله دیگه اینه که :
وقتی این کاسه آماده شد اونو تمیز هم نگه داریم .
هیچ وقت من ، تو ظرفی که سحر توش سحری خوردم و دوباره ( محاله ) افطار توش چیزی ریختم و خوردم رو برای استفاده ی سحری روز بعد مناسب نمی بینم.
ببخشید .واقعا معذرت میخوام اما یه مثالی الان به ذهنم رسی که شاید خوندنش خوشایند نباشه ، اما چیزی که می خوام بگم رو به خوبی هویدا می کنه. اگه شما یه ظرف بسیار تمیز و زیبایی داشتید و یه مقداری توش از مایعی که از بدن دفع میشه ( ادرار ) بریزید و بعد روی اون آب مقطر خیلی خالص ، میتونید از این آب بخورید ؟
خب
ظرف من اماده ست ، توشم تمیزه .از این جا به بعدش با خداست.اونم که گفته ما اصلن داریم میایم که بهتون بدیم. اگه چشم دلمونو باز کنیم ، میبینیم که بیش تر از لیاقتمون هم بهمون داده.
وقتی بچه بودیم،خدا بیامرز مادر بزرگم می گفت بچه ها ،دست دهنده داشته باشید . چون ، وقتی دارید کمک می کنید،دست هاتون بازه و خدا که مرتب داره نعمتاشو به سمتتون می ریزه ، دستتونو پر می کنه اما اگه خست به خرج بدین ، بازم خدا داره میده ، اما چون دستاتون مشت شده ، نعمات الهی میریزه رو زمین .
با این حرفا ، دیگه نمی تونم بگم ، شب قدر مال ما نیست.
اگه خدا حاجتی رو نداده حکمتی درش نهفته بوده .تا حالا نشده از خدا چیزی رو بخوای ، تازه اونم با اصرار، و بر آورده نشه و بعد از گذشت زمانی ، متوجه بشی که چقدر خوب شد حاجتم برآورده نشدا.واسه منکه خیلی اتفاق افتاده.
یادته چند سال پیش ، هواپیمای بوئینگ سی 130 تو خلیج فارس تیکه تیکه شد . قرار بود منو خانوادم اون جا باشیم.
ما رفته بودیم منزل یکی از بستگان . از اونا اصرار که بریم دبی ، از بابای ما هم انکار .
من واقعا نذر کردم جور بشه بریم . چون تا حالا نرفته نبودم . حتی اسکناس هاس عیدمو دو قسمت کردم و نذر امامزاده صالح و حرم عبد العظیم کردم . خلاصه ، رفتیم فرودگاه و بلیط هامون آماده شد . یک ساعت و 45 دقیقه به پرواز ، زنگ زدن به میزبانمون و گفتن مادرش در حال احتضاره ، خودشو برسونه. قیافه ی منو اون موقع که تازه خیلی کوچیک بودم ، تجسم کنید ! تازه فردا شب ساعت 11 از ماجرا خبردار شدیم . هممون شوک زده بودیم . حتا من.
نتیجه قصه :
من فقط قراره باشم نه این که قراره برم ( یه سال زمان داشتم )
احتاج به یه ظرف وجودی سالم و تمیز دارم
باید توکل کنم با تمام وجود و فقط یه چیز بخوام عافیت ( اونم خودش گفته )
راضی باشم به قضا و قدری که برام مقدر کرده
بقیه اش با خودشه .
بازم معذرت می خوام ، دلم نیومد این شب عزیز رو این جوری واردش بشین.
علاقه مندی ها (Bookmarks)