ااحساس(همراه با نسخه آپدیت شده ی رهااااااا)
خب.... سلام ! حالتون خوبه؟؟؟ (به قول آقای حلت الان حتی اگرم حالتون بد باشه باید بگید : بهتر از این نمیشه!)
بی مقدمه میرم سر اصل مطلب... یه مطلب مهم! خیلیا ممکنه با خوندن این مطلب منو متهم به سنگدلی کنن... ولی این چیزی که میخوام درموردش صحبت کنم کنترل احساساته نه سرکوبش... راستش ما تو جهانی داریم زندگی میکنیم که محکومیم احساستمونو سرکوب کنیم... ! این کار بعضی جاها مفیده... اما اگر یاد بگیرم چطوری در راستای رسیدن به اهدافمون کنترلشون کنیم محشر میشه... مثل همیشه با یه مثال بازترش میکنم... راندا براون نویسنده کتاب راز میگه عاشق زندگی کنید... همه رو دوست داشته باشید! ولی تا حالا شده یکی رو ببینید و تو همون برخورد اول ازش بدتون بیاد؟ خیلیا اینطورین... و همینطور خودمن! دیدید بعضی جوونا معتاد میشن ... میری ازشون میپرسی توکه به فلاکت افتادی چرا عوض نمیشی؟؟؟ میگن: نمیتونم... قدرتشو ندارم! یا دونفری که محاله بتونن بهم برسن عاشق همدیگه میشن...و همه رو عذاب میدن خودشونم عذاب میکشن...ولی وقتی میری ازشون میپرسی : آخه چرا؟؟؟ میگن : کار دله دیگه... عاشقیه... دست خودمون نیست!
نخیر! احساسات خاموش و روشن دارن... گاهی خودبه خودی روشن میشن.... اما کنترل خاموش و روشن کردنشون دست شماست! منحصرا دست شماست! شما میتونید براحتی اون درسی که ازش متنفرید رو به بهترین درستون تبدیل کنید! فقط یه کم اولاش سخته...اولاش باید به خوتون تلقین کنید! بعد به مزایای یادگرفتنش فکر کنید... و نکات مثبت یهویی زیاد و زیادتر میشن... مهم نیس نمرتون تو اون درس کمتر شده... مهم شما هستین...
یا موقعی که از شخصی بدتون میاد اونم به یه علت نامشخص... میتونید یه کم درمورد خصوصیات مثبتشم فکر کنید...
هی بیشتر و بیشتر فکر کنید.. اونچه که درمغز شما میگذره تاثیر مستقیمی روی قلبتون داره!
و اگر عاشق کسی هستید که میبینید نمیتونید ازش دل بکنید و دیوانه وار دوستش دارید اما این عشق جلوی پیشرفتتونو میگیره این عشقو کمرنگش کنید... وجود شما مثل یه دریاست که همه چی رو میتونه تو خودش حل کنه. اما کار کردن با احساسات زمان میبره... آروم آروم باید رامشون کرد تا تحت سلطه ما دربیان. ممکنه بعضیا بگن : غیر ممکنه... بعله ... بعضی جاها غیر ممکنه! اما تشخیص اینکه کجا ممکنه و کجا نیست از عهده ما خارجه! اونچه که الان مهمه پیشرفت ماست. من دوستای زیادی داشتم که با پسری رابطه داشتند و واقعا هم دوستش داشتن! اما این رابطه داشت اونا رو به ورطه ی نابودی میکشوند... وقتی باهاشون صحبت کردم به شدت حرفامو رد کردن. اما آروم بهشون نزدیکترشدم. بهم بیشتر اعتماد کردن... نیتم این بود که کمکشون کنممممم.... وقتی باهم بیشتر صمیمی شدیم چشم اندازهای مختلفی رو از آیندشونو نشونشون دادم... و متاسفانه گاهی این چشم انداز به قدری بد بود که اونا رو به گریه مینداخت... و همین باعث میشد تو وجود اونا یه انگیزه برای تغییر به وجود بیاد... این انگیزه که : نمیخوام اونی بشم که توی اون چشم انداز بود...
و وقتی به افراد میقبولونی که لیاقتشون بیشتر از این وضعیتیه که توش به سر میبرن معجزه میشه! تمام این کارا رو شمام میتونید توی ذهن خودتون انجام بدید...
وقتی که میخواید یک احساسو خاموش کنید یا کمرنگش کنید به یاد انگیزه هاتون بیفتید.(البته این برای وقتیه که اون احساس مانع پیشرفت شماست) دقیقا مثل وقتایی که روزه هستید و یه یخچال پراز خوردنی هم گوشه آشپرخونه اس... چه انگیزه ای شمارو مجبور میکنه نرید سمتش؟
وقتی میخواید یک احساسو خاموش کنید چشم اندازهای مختلف آیندتونو تو ذهنتون تصور کنید... و ببینید آیا این چشم انداز همونیه که انتظارشو دارید؟
وقتی میخواید یک احساسو خاموش کنید نگاه کنید که الان چی هستید؟ و اینکه آیا لیاقت بهترشو ندارید؟
توی متن بعدی درمورد روشن کردن یک احساس بحث خواهیم کرد.... روشهای بالا همشون جواب میدن من از روی تجربه اینو میگم و باتوجه به اینکه یه نوجوونم و زیاد هم دچار غلیان احساس میشم! جواب میدن فقط به این شرط که این افکار مداوم باشن... درمورد اینکه چطوری میشه بهشون تداوم بخشید هم تومتن بعدی میگم...حسابی هم آپدیت شدم... بهترشدم!مهربونتر!خیلی همتونو دوست دارم
فیض خدا با همگی شما دوستان خوبم
علاقه مندی ها (Bookmarks)