دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

[Artmis.]

حالا عربی خوندم ... ولی حس مرور نیست ، اصرار نکنین لطفا !
حالا شاید صبح مرور کردم

[ساناز فرهیدوش]

ساعت چه زود میگذره .امروز متوجه نشدم چه جوری گذشت اما از سرچ هام راضی بودم .
ساعت تو نت گم میشه .

[غزل بارون]

حالا دارم به این فکر میکنم که چقدر روزایی خوبی رو پشت سر گذاشتمو نفهمیدم.کاش اون روزا برمیگشتن کاش...

[Artmis.]

حالا دارم به این فکر میکنم که چقدر روزایی خوبی رو پشت سر گذاشتمو نفهمیدم.کاش اون روزا برمیگشتن کاش...

موافقم !

حالا خسته ام، حوصله م سر رفته، و اعصابم از دست یک آدم دو رو که پشت یه نقاب خودشو قایم کرده خیلی خیلی خورده
نمی دونم چیکا کنم!
پ.ن: و حالا این شما و این همکار تالار ادبیات !!!

[غزل بارون]

حالا اینو میخوام به شما بگم که آدم زندگی رو به بیخیالی درباره این افراد بگذرونه خودشو جونش در امان میمونه.حالا خودم الان چند روزه که دلم بدجور گرفته خدایی که اون بالاست شاهده که من کم کم دارم از توان میفتم

[باستان شناس]

هنوز نگران نتيجه اشياي مكشوفه از حفاري هستم چرا جواب ازمايشگاه اينقدر دير معين ميشه
مطمنم اشياي بسيار پر قدمت هستن....

و اينكه مقاله براي تيرماه اماده ميشه
و اينكه صعود به كوه دماوند ميتونه بسيار عالي برنامه ريزي بشه
الان همه اينا تو ذهن من هست...

[ریپورتر]

من الان حرفي ندارم و اينجوري هستم فقط

[محسن آزماینده]

من امروز سر جلسه امتحان فقط خندیدم
زبان تخصصی بود
جالب اینه که بخش تخصصیشو میدونستم ولی لغات زبان عمومی را نه

[warrior]

امروز چه روزی بود!!!
سر امتحان مخم سوت کشید.(شیمی)
خیلی سوالارو سخت طرح کرده بود...

[نازخاتون]

امروز كلي كار داشتم ...
صبح يكي از ارباب رجوع ها خيلي نازنين بود كه اخلاقش بسيار عالي بود و با آرامش كامل وارد اتاق شد و
صبح اول صبح روز ما رو خراب كرد و اينطوري رفت روي اعصاب ما
خلاصه
الان هم دارم مي رم خونه