در اصل ما شماره 1 بودیم و شماره 3 هواپیمایی بود که که قرار شد برگردد . لذا ابتدا شماره 2 بلند شد و شماره 3 دچار نقص فنی بود و نتوانست بلند شود لذا ما بعد از شماره 2 بلند شدیم.
معمولن ما در ایران به خاطر اینکه مصرف سوخت کم باشد، با ارتفاع بالا و سرعت کم می رفتیم یعنی با ارتفاع 15000 پا و سرعت 350 مایل به سمت بغداد حرکت کردیم.
وقتی به مرز رسیدیم به خاطر اینکه رادارهای عراق ما را نگیرند ارتفاعمان را به 10 تا 15 متری زمین رساندیم و سرعتمان را به خاطر اینکه از برد موشکهای سام-7 (استرلا) در امان باشیم به 450 مایل افزایش دادیم.
وقتی از مرز رد شدیم در یک آن دیدم که موشک سام به طرف هواپیمای شماره 2 پرتاب کردند. به آنها گفتم:
«موشک براتون پرتاب کردند، مواظب باشید.» ولی خب خوشبختانه موشک به سرعت هواپیما نرسید و در 300 متری هواپیما منفجر شد.
بعد از مدتی از دستگاههای داخل هواپیما متوجه شدم رادارهای عراق ما را گرفتند، لذا موضوع را به شهید دوران اطلاع دادم و گفتم: «رادارهای عراق ما را گرفتند.» گفت: «مساله ای نیست.» هواپیمای شماره 2 هم این موضوع را به ما اخطار کرد که شهید دوران به شوخی خطاب به آنها گفت: «می فرمائید که من برم زیر زمین پرواز کنم!» قرار ما بر این بود که از شرق بغداد به سمت جنوب شرق بغداد حرکت کرده و سپس به سمت پالایشگاه «الدوره» که به شهر بغداد چسبیده برویم و در آنجا بمبها را روی هدف تخلیه کنیم تا پس از ماموریت مستقیم به سمت ایران بیائیم و مجبور نشویم گردشی داشته باشیم و مورد اصابت گلوله قرار گیریم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)