کی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
تویه دنیای خودش
یه جوون نشسته بود
به کسی کاری نداشت
مردم ازاری نداشت
انتظاری از کسی
برای یاری نداشت
سر تویه لاکه خودش
چشماشم به آسمون
هم دمش ستاره ها
بود و ماهه مهربون
سختیا رو یه تنه
روی دوشش میکشید
نمیشد از این همه
غم و اندوه نا امید
دلش آروم میگرفت
داشت دیگه یواش یواش
همه چی درست میشد
بعده یک دنیا تلاش
اما روزی از روزا
جوونه قصه ما
دید دلش داره میره
یه جایی اون دور دورا
با خودش گفت حالا که
دله من شیدا شده
نوره عاشقی تویه
قلبه من پیدا شده
وقتشه مرغ دلو
از قفس رها کنم
پای دل جون بزارم
محشری به پا کنم
اما دنیای کثیف
تو کمین نشسته بود
وقتی که جوونه ما
هر دوچشمو بسته بود
قصه رو ورق زد و
دنیا رو درها رو بست
همه چی زیر و رو شد
به خاکه سیاه نشست
اروم اروم چشماشو
وقتی که وا کرد و دید
جز سیاهی هیچی نیست
همه چی شد نا پدید
تویه خاموشیه شب
بی صدا رفت و شکست
نرم و ساکت اشکاش
رویه گونه هاش نشست
قصه جوونه ما
ای خدا به سر رسید
تویی که هستی فقط
همیشه براش امید
علاقه مندی ها (Bookmarks)