آسمان ابری نیستو زمستان هم ،دل من اما غمگین استچشم من اما بارانی .بوی غربت داردکوچه ی تنبل پر همهمه مانبوی هجرت داردچمدانِ خسته ی منو هوای گریهمادر کور دم مردن من .قصد هجرت دارمبه کجا باید رفت ؟برومبرومقایقی از رنج بسازمو بهاری از عشقبین ما دریایی ستکه نخواهد خشکیدبین ما صحرایی ستکه نخواهد رویاندمن اگر می دانستممن اگر می دانستمبه کجا باید رفتچمدانم را می بستمو از اینجا می رفتمقصد هجرت دارمدل من می گوید :دل به دریا بزنمو به آن شبه جزیره بروممیوه ی تازه ی امید بچینمدل من می گوید :سر به صحرا بزنمبروم شهر سپیدارانو سپیدیها راارمغان آورم، آهچه خیال خامی دارم ! نه ؟قصد هجرت دارمبه کجا باید رفتبه کجایی که در آنآسمان ابری باشدو زمستان همدل غمگین اما نه .با تو ام ای یاورای دوستتو اگر سنگر امنیت من بودیمن هوای رفتن را ...من هراس ماندن را .... . . . . . . . . . .پیش تو می ماندمو بیابانها رابارور می کردیمچه خیال خامی دارم ! نه ؟بوی هجرت داردچمدان خسته ی منو هوای گریهمادر کور دم مردن منقصد هجرت دارمبه کجا باید رفت ؟





پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)