میشه معنییییییییییییی شعر ها رو هم بزارین
میشه معنییییییییییییی شعر ها رو هم بزارین
سنم رو اشتباه زدهههههههههههه
سنم 14 هست نه 12
عکس روز (امروز مورخ 5 آذر) :
http://www.njavan.com/forum/showthre...395#post187395
کو قطره وهم
سر برداشتم :
زنبوری در خیالم پر زد
یا جنبش ابری خوابم را شکافت ؟
در بیداری سهمناک
آهنگی دریا - نوسان شنیدم ، به شکوه لب بستگی یک ریگ
و از کنار زمان برخاستم .
هنگام بزرگ
بر لبانم خاموشی نشانده بود .
در خورشید چمن ها خزنده ای دیده گشود :
چشمانش بیکرانی برکه را نوشید .
بازی ، سایه پروازش را به زمین کشید
و کبوتری در بارش آفتاب به رؤیا بود .
پهنه ی چشمانم جولانگاه تو باد ، چشم انداز بزرگ !
در این جوش شگفت انگیز ، کو قطره وهم ؟
بال ها ، سایه پرواز را گم کرده اند .
گلبرگ ، سنگینی زنبور را انتظار میکشد .
به طراوت خاک دست میکشم ،
نمناکی چندشی بر انگشتانم نمینشیند .
به آب روان نزدیک میشوم ،
ناپیدایی دو کرانه را زمزمه میکند .
رمزها چون انار ترک خورده نیمه شکفته اند .
جوانه شور مرا دریاب ، نورسته زود آشنا !
درود ، ای لحظه ی شفاف ! در بیکران تو زنبوری پر میزند .
چند
اینجاست ، آیید ، پنجره بگشایید ، ای من و دگر من ها :
صد پرتو من در آب !
مهتاب ، تابنده نگر ، بر لرزش برگ ، اندیشه من ، جاده مرگ .
آنجا نیلوفرهاست ، به بهشت ، به خدا درهاست .
اینجا ایوان ، خاموشی هوش ، پرواز روان .
در باغ زمان تنها نشدیم . ای سنگ و نگاه ، ای وهم و درخت ، آیا نشدیم ؟
من "صخره - من" ام ، تو "شاخه - تو" یی .
این بام گلی ، آری ، این بام گلی ، خاک است و من و پندار .
و چه بود این لکه رنگ ، این دود سبک ؟ پروانه گذشت ؟ افسانه دمید؟
نی ، این لکه رنگ ، این دود سبک ، پروانه نبود ، من بودم و تو . افسانه نبود ،ما بود و شما .
هایی
سرچشمه رویش هایی ، دریایی ، پایان تماشایی .
تو تراویدی : باغ جهان تر شد ، دیگر شد .
صبحی سر زد ، مرغی پر زد ، یک شاخه شکست : خاموشی هست .
خوابم بر بود ، خوابی دیدم : تابش آبی در خواب ، لرزش برگی در آب .
این سو تاریکی مرگ ، آن سو زیبایی برگ . اینها چه ، آنها چیست ؟ انبوه زمان ها چیست ؟
این میشکفد ، ترس تماشا دارد . آن میگذرد ، وحشت دریا دارد .
پرتو محرابی ، می تابی . من هیچم : پیچک خوابی . بر نرده اندوه تو میپیچم .
تاریکی پروازی ، رویای بی آغازی ، بی موجی ، بی رنگی ، دریای هم آهنگی !
دوستان عزیزم شعر ی زیبا قبلا در کتاب فارسی دوم راهنمایی با مضمون مادرم ریحان می چند باز نور در کاسهی مس چه نوازش ها می ریزد ...... راا با متن کامل لطفا می گذارید ممنون
http://roksana65.blogfa.com/ساناز فرهیدوش
وبلاگ خودشکوفایی
و عشق صدای فاصله هاست
... و عشق
صدای فاصله هاست
دچار یعنی عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
چه فکر نازک غمناکی!
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.
نه، وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست.
دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصله هاست.
صدای فاصله هایی
که غرق ابهامند.
نه،
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر.
همیشه عاشق تنهاست.
درخت دافعه دارد که
سیب می افتد
وگرنه هیچ سقوطی نشان جاذبه نیست
روشنی ، من ، گل ، آب
ابری نیست
بادی نیست .
مینشینم لب حوض :
گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب .
پاکی خوشه ی زیست .
مادرم ریحان میچیند .
نان و ریحان و پنیر ، آسمانی بی ابر ، اطلسی هایی تر .
رستگاری نزدیک : لای گلهای حیاط .
نور در کاسه مس ، چه نوازش ها میریزد !
نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را به زمین می آرد .
پشت لبخندی پنهان هر چیز .
روزنی دارد دیوار زمان ، که از آن ، چهره من پیداست .
چیزهایی هست که نمیدانم .
میدانم ، سبزه ای را بکنم خواهم مرد .
میروم بالا تا اوج ، من پرواز بال و پرم .
راه میبینم در ظلمت ، من پرواز فانوسم .
من پراز نورم و شن
و پراز دار و درخت .
پرم در راه ، از پل ، از رود ، از موج .
پرم از سایه برگی در آب :
چه درونم تنهاست .
شکپوی
بر آبی چنین افتاد . سیبی به زمین افتاد .
گامی ماند . زنجره خواند .
همهمه ای : خندیدند . بزمی بود ، برچیدند .
خوابی از چشمی بالا رفت . این رهرو تنها رفت ، بی ما رفت .
رشته گسست : من پیچم ، من تابم . کوزه شکست : من آبم .
این سنگ ، پیوندش با من کو ؟ آن زنبور ، پروازش تا من کو ؟
نقشی پیدا ، آیینه کجا ؟ این لبخند ، لب ها کو ؟ موج آمد ، دریا کو ؟
میبویم ، بو آمد . از هر سو ، های آمد ، هو آمد . من رفتم ، "او" آمد ، "او" آمد .
پشت دریاها
قایقی خواهم ساخت ،
خواهم انداخت به آب .
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچکسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند .
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید ،
همچنان خواهم راند .
نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا - پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
میفشانند فسون از سر گیسوهاشان .
همچنان خواهم راند .
همچنان خواهم خواند :
"دور باید شد ، دور .
مرد آن شهر اساطیر نداشت .
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود .
هیچ آیینه تالاری ، سرخوشی ها را تکرار نکرد .
چاله آبی حتی ، مشعلی را ننمود .
دور باید شد ، دور .
شب سرودش را خواند ،
نوبت پنجره هاست ."
همچنان خواهم خواند .
همچنان خواهم راند .
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است .
بام ها جای کبوترهایی است ، که به فواره هوش بشری مینگرند .
دست هر کودک 10 ساله شهر ، شاخه معرفتی است .
مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند
که به یک شعله ، به یک خواب لطیف .
خاک ، موسیقی احساس تو را میشنود
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد .
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است .
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند .
پشت دریاها شهری است !
قایقی باید ساخت .
جنبش واژه زیست
پشت کاجستان ، برف .
برف ، یک دسته کلاغ .
جاده یعنی غربت .
باد ، آواز ، مسافر ، و کمی میل به خواب .
شاخ پیچک ، و رسیدن ، و حیاط .
من ، و دلتنگ ، و این شیشه خیس .
مینویسم ، و فضا .
مینویسم ، و دو دیوار ، و چندین گنجشک .
یک نفر دلتنگ است .
یک نفر میبافد .
یک نفر میشمرد .
یک نفر میخواند .
زندگی یعنی : یک سار پرید .
از چه دلتنگ شدی ؟
دلخوشی ها کم نیست : مثلاً این خورشید ،
کودک پس فردا ،
کفتر آن هفته .
یک نفر دیشب مرد
و هنوز ، نان گندم خوب است .
و هنوز ، آب میریزد پایین ، اسب ها مینوشند .
قطره ها در جریان ،
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس .
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)