_وارده! خانم پرستار شما فقط چیزایی رو که شنیدین بفرمایین!
_خانم پرستار شما این مطلب رو از خود بیمار شنیدین یا نه؟!
_بله!بارهاا! خیلی زیاد و محکم و با اصرار! به نظر من خیلی شهامت می خواد که یه نفر بتونه...!
_اعتراض دارم! اعتراض دارم!
_ممنون خانم پرستار! بفرمایین! ممنون که زحمت کشیدین!
_ملاحظه می فرمایین جناب قاضی که بیمار مکررا و با آگاهی و در کمال صحت و سلامت عقل...................!
_خودتو نگاه کن! داغون شدی! چند وقته این اتاق شده خونه ت؟!
_برای من مهم نیست!مهم اینه که تو هستی!
_مزخرف نگو! من چی هستم؟! یه تیکه گوشت بی مصرف!
_این حرفارو نزن! تو رو خدا!
_مونا! یادته چی بهم می گفتی؟! یادته می ترسیدی؟! می ترسیدی که روزی بیاد و از من متنفر بشی! حالا اون روزه! تو تا چند وقت دیگه از من متنفر می شی! و من اینو نمی خوام! چند روزه خونه نرفتی؟!چقدر دیگه می تونی ادامه بدی؟! دیوانه می شی!منم همینطور!
تا چند وقته دیگه کپک می زنم! پشتم زخم میشه و بوی گند می گیرم ! یه مرگ تدریجی و با درد! اینو می خوای؟!
_نه! نه! اما من ازت نگهداری می کنم! دوستت دارم پویا!
_تو نمی تونی ازم نگهداری کنی! هیچکس نمی تونه! زندگی من الان به این دستگاه ها بستگی داره! اصلا قرار نبود من زنده باشم!
اینا منو به زور نگه داشتن! اینا طبیعت رو بهم زدن! تو رو خدا تمومش کن! اگه یه جای بدن خودم کار می کرد حتما خودم تمومش می کردم!
چقدر تو سنگدلی! به خاطر خودخواهی خودت حاضری من زجر بکشم!واقعا تو منو اینطوری می خواستی؟!
_نه اما!
_اما نداره! منم خودمو اینطوری نمی خوام! این حق منه! تو رو خدا بذار به آرامش برسیم! بذار راحت بشم! اینطوری روزی صدبار
می میرم.......................................... ................!
_حاج آقا اجازه بفرمایین خانم مونا راستان رو به جایگاه دعوت کنم!
_بفرمایین!
_اعتراض دارم حاج آقا!متهم به عنوان شاهد...
_ایشون به عنوان شاهد اینجا تشریف ندارند جناب دادستان! بنده کِی یه همچین عرضی کردم! چند تا سواله که باید خودشون جواب بدن!
«حس اینکه از جام بلند شم رو نداشتم. برام همه مثل یه نمایش بود که رو صندلی نشسته بودم و تماشا می کردم!
آروم بلند شدم و رفتم اون جلو نشستم.اصلا نمی تونستم حرف بزنم!حوصله ش رو نداشتم اما وقتی مادرش چند تا جمله گفت دیگه نتونستم خودمو نگه دارم!
تا اون موقع مرتب فحاشی کرده بود! به من به وکلا یه دکترا به پرستار اما این حرف دیگه خیلی حرف بود!
تا رو صندلی نشستم با فریاد گفت»
_فکر کردی میذارم ارث و میراث بهت برسه؟! لاشخور!
«یه مرتبه یکی از وکلام دیگه نتونست خودشو کنترل کنه ! با عصبانیت برگشت و با فریاد گفت»
_لاشخور خودتی خانم! خجالت بکش! چند جلسه س داری به همه توهین می کنی؟!من نمی دونم چرا آقای قاضی انقدر ملاحظه ی شما رو می کنن! مادری که مادر باش! تازه کدوم مادر؟! این چند وقته عین یه ملاقاتی ،اونم یه روز در میون رفتی به بچه ت سر زدی! این زن بیچاره،شبانه روز کنارش مونده و ازش پرستاری کرده! اینا داغ سیره نه پیاز! شما ناراحتین...
_اعتراض دارم حاج آقا! آقای ورزاوند دارن غیر مستقیم دادگاه رو منحرف می کنن...
_اشکال نداره آقای دادستان! بذارین آقای قاضی بنده رو اخراج بفرمایند اما حرفامو می زنم!
خانم شما باعث شدین که اون جوون با حال و روز بَد پشت ماشین بشینه !در صورتی که می دونستین صرع داره و نباید عصبی بشه! شما از این ناراحت بودین که همسرش رو به شما ترجیح داده! همین!
ببخشین جناب قاضی ! دیگه نتونستم تحمل کنم! ایشون تا حالا هزار تا فحش و ناسزا به ما دادن ،من یه بار فقط جواب دادم!
«مادرش همینجوری مرتب به همه فحش می داد.وکلام دیگه جواب ندادن و به دستور قاضی پاسبان بردش بیرون! برای چندمین بار! یعنی هر بار که جلسه ی دادگاه تشکیل می شد، اواخرش از دادگاه اخراجش می کردن!
وقتی سکوت برقرار شد قاضی با مهربونی گفت»
_حرف بزن دخترم!