کس ز حـال دل خــونم خـــبری داشـت نداشت
دل پر از غـصــــه و دلبر خــبری داشـت نداشت
روزگارم ســــپری گشــت در این وهـم عجـیـب
که دلم پیــش دلش پا و سری داشت نداشـت
کوه غــم نالــه برآورد بکـــــــــــــش نالـــه ز دل
ناله ام بر دل ســـنگـش اثری داشـت نداشــت
طاق ابروی کجش قســـمت من بـود ز عـشـق
عشق او جز غم و آزار بری داشـــت نداشــــت
چه کنم ســـهم من از غصه زیادســت به عـمر
دگری این همه عـمرش ثمری داشـت نداشــت
مهر با روز به قهر است و مهـــش نیز به شـــب
روز دل شب شدم اما قــمری داشت نداشـــت
می زنم مهر بر این لب که نســـــوزد دل کــس
شعر کس نیز چو شعرم شرری داشت نداشت
علاقه مندی ها (Bookmarks)