توانا بود هر که دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود
توانا بود هر که دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود
عاشقان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
در اندرون من خسته دل ندانم کیست / که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
(خدا کنه تکراری نباشه ! )
یار آن بود که صبر کند در جفای یار
ترک رضای خویش کند از برای رضای یار
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
عاشقان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
تا چه کند با رخ تو دود دل من
آینه دانی که تاب آه ندارد
دریای لطف اوست وگرنه سحاب کیست؟
تا برزمین مشرق و مغرب کند سخا
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم، سمرقند و بخارا را
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
رسواي عالمم من زين عشق بي نهايت
پنهان دگر ندارم اين راز بر ملا را
توحرف مفت میزنی و من مفتی حرف میزنم و هر 2 به این تفاهم خود می بالیم !
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)