دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: شهر و رمان ( قسمت اول )

  1. #1
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض شهر و رمان ( قسمت اول )

    شهر و رمان

    نگاهی به تصویر شهر تهران در رمان امروز




    شهر و شهروند در تعاملی دو سویه، بر جهات رشد و توسعه یکدیگر تاثیر می‏گذارند. رفتارهای اجتماعی شهروندان با تغییر محصولات مدرنیزاسیون و تغییر سیاست دولت‏ها، بی‏نیاز از کنترل، به شکل خود به خود انطباق می‏یابد. برآیند تجمع این رفتارها، شکل شهر را تعیین می‏کند که به قول ادموند بیکن شاخصه بی‏رحم درجه تمدن بشر بوده و خواهد بود. شکل شهر را می‏توان بر حسب معیارهای فیزیکی به شیوه شهرسازی کوین لینچ مطالعه کرد؛ هویت و ساختار فضا با راه‏ها، حد و حدود، گره‏ها و نشانه‏ها و نقاط عطف و محله‏ها شناخته می‏شوند اما کاربرد این فضاها بدون در نظر گرفتن محتوای اجتماعی آنها قابل بررسی نخواهد بود پس ایده‏های شهر سازانه با نگرش به مسائل جامعه‏شناختی و عوامل اجتماعی و محیطی تکمیل می‏شود و هم‏کنشی نیرومند میان فضا و فرآیندهای اجتماعی به کمک طراح مدرنیست می‏آید تا آرزوی بزرگش را که متحول کردن جوامع از طریق متحول کردن فضاست تحقق ببخشد. یکی از ابزارهای اصیل و مهم در توصیف این فضا و تحولات برخاسته از آن رمان‏ است که در مقاله حاضر با تکیه بر تصویر شهر تهران در ادبیات امروز، به این موضوع پرداخته خواهد شد.

    مسائل انسان شهرنشین علاوه بر جنبه‏های اجتماعی، شامل جنبه‏های کاملا فرد گرای پنهان (یادگار دوران جنگل نشینی) درون اوست. از نظر روسو اجتماعی شدن انسان از این حیث که باعث شده تا بسیاری از استعدادهای بالقوه او محملی برای نمود پیدا کنند، عامل کمال و ترقی او بوده اما محدود شدن دایره اختیاراتش توسط اجتماع، نادیده گرفتن میل او به تنهایی و داشتن فضایی دنج او را به‏خصوص در سال‏های اخیر به دوری جستن از شهر و سکونت در حومه آن سوق داده است. حومه شهر مکانی است بین روستا و شهر و اختراع الگویی طبقه متوسط است که برای اولین بار در شهرهای صنعتی جدید انگلستان پدید آمد. حومه‏ها از لحاظی آرمانشهر بورژوازی توصیف شده‏اند زیرا در برگیرنده زندگی خانوادگی و خصوصی جدیدی است و نیاز او را برای جدا سازی‏اش از بقیه گروه‏ها برآورده می‏سازد. انتقاد از مجتمع‏های مسکونی بزرگ باعث اعتبار یافتن خانه‏های ویلایی حومه شهر شد. گذر از فضای خصوصی به عمومی به مجموعه‏ای از مناسک نیاز دارد که بر حسب محیط‏های فرهنگی و ملی متفاوت است و خانه شخصی ویلایی، یک نظام نمادی و عملی عرضه می‏کند که به بینش طبقه متوسط درباره دنیا و خانواده نظم می‏دهد.


    جداسازی مکان‏های فعالیت از مکان‏های مسکونی ادامه بینش فن سالارانه زون‏بندی (پهنه‏بندی) مناطق مختلف شهری است که از قرن نوزدهم با دور شدن از مراکز شهرها و محلات قدیمی و رشد مجتمع‏های مسکونی یک‏نواخت در سراسر دنیا شیوع بیشتری یافت؛ از این رو برخی شهر را به مثابه بوته ذوب تمدن‏ها دانسته‏اند که فرهنگ‏های گوناگون را در گروه‏های یک‏نواخت و همگن قابل تعریف می‏کند؛ مردمی که عادات مصرف مشترکی دارند. چنین دیدگاهی با نادیده گرفتن تفاوت‏های اقلیمی و قومی می‏کوشد الگوهای یک‏نواختی برای زندگی به مردم ارائه دهد. اما مطالعه مناطق مختلف شهری و بررسی سبک زندگی گروه‏های مختلف، بی‏اساس بودن ایدئولوژی آمریکایی بوته ذوب را که دغدغه یگانگی اقوام و ملیت‏ها را دارد، افشا می‏کند. با این همه نوعی از ادبیات معاصر شهری مصرانه با حفظ نگاهی جهان وطن و مدنظر قرار دادن شباهت‏ها و نادیده گرفتن تفاوت‏ها در پی ترسیم جهانی است که حاصل ذوب گذشته و قالب‏ریزی آینده در بسته‏بندی‏های مشخص است و انسان سرگردان و بی‏نام و نشان را به حرف وا می‏دارد تا از غم‏ها و شادی‏های کوچکش حرف بزند و تنهایی بزرگش را فراموش کند. در این نوع داستان‏ها، شهر بستری است آبستره با ویژگی‏های بارز و بر شمرده برای زندگی انسان‏های قالبی با مسائل مشترک و الگوهای رفتاری قابل پیش‏بینی که محدویت جهان‏بینی شان ناشی از محدود بودن جهان‏بینی نویسنده نیست بلکه نویسنده با چشم‏پوشی از بخش اعظم جهان و متمرکز کردن دیدگاهش به نکته‏ای خاص می‏کوشد به آن حتی در سایه غمی بزرگ جان بدهد؛ غمی که حاصل شکست قهرمانان کوچک این داستان‏ها در جنگ با وضعیتی بسیار برتر از آنهاست (جهان ماشینی)، پس در برابر مشکلات کوچک قرار داده می‏شوند تا شکست‏ها و پیروزی‏های ناچیزشان، زندگی را بستری پویا و در حال کمال به نظر آورد و تقلایشان برای به دست آوردن موقعیتی ناچیز شاید باعث شود تا شکست بزرگ‏شان را فراموش کنیم. این داستان‏ها با داشتن عناصر تکراری و مشترک و ساختاری قابل تقلید به علت حذف جزییات و توجه به کلیات، جایگاه مهمی را در ادبیات شهری به خود اختصاص داده‏اند. با وجود اینکه چنین نگاهی با جامعه صنعتی آمریکا که از ابتدای ظهورش در پی حذف تفاوت‏ها و یک کاسه کردن ملیت‏ها بود، همخوان‏تر است اما در سال‏های اخیر نویسندگان جوان ایرانی با نوشتن داستان‏هایی از این دست، شهری شدن جامعه را حتی در مقیاسی کوچک، نوید داده‏اند! در داستان‏های سیامک گلشیری آدم‏ها، عروسک‏وار در بستری که شهر نام دارد و جایی است برای تقسیم شغل‏ها و خیابان‏هایی دارد که نه برای دسترسی به سایر نقاط شهر بلکه به منظور ایجاد راهبندان و محلی برای ملاقات آدم‏ها، چهره شهر را خط خطی کرده‏اند و آپارتمان‏هایی که زوج‏های مساله‏دار را در خود جای داده‏اند (زوج‏هایی که حتی وقتی از شهر دور می‏شوند مسائلشان را در چمدانی با خود می‏برند) زندگی می‏کنند. گلشیری تلاش کرده شهر‏نشینان جهان وطنی بیافریند که با وجود تمام کم و کسری‏هایشان، نخ‏های نامرئی به آدم‏های تنهای هر گوشه جهان متصل‏شان می‏کند. آدم‏های او شاید راحت بتوانند درباره خرابی یخچال‏شان با شخصیتی از «کارور» گفت‏وگو کنند یا درباره گرمی هوا با شخصیتی از داستان‏های «جویس اوتس». اگر چه شهری که او می‏سازد. شهری واقعی نیست و آدم‏هایش به رغم تمام تلاش‏اش در دایره محدودی از کارها و حرف‏های تکراری اسیرند اما ساختار کلی آثارش با آثار جهانی‏ای از این دست قابل انطباق است. در این باره ویژگی مهم این نوع داستان، بی‏ویژگی بودن است. شهر و ساکنانش نمونه‏هایی از کلیتی هستند که داستان‏نویس در ذهنش ساخته و پرداخته و حتی اگر از خیابان یا رستورانی واقعی نام برده شود به شهر ویژگی تازه‏ای نمی‏بخشد چون در کلیت داستان، شهر مانند صحنه نمایشی تصویر شده که شخصیت‏های محدودی در آن ایفای نقش می‏کنند و با تغییر صحنه (که راحت و با جا به جا کردن اشیا محدودی امکان‏پذیر است) به دکور تازه‏ای وارد می‏شویم. داشتن پلاکی که نشان دهد خیابانی که آدم‏ها در آن راه می‏روند نامی دارد، باعث تاباندن نوری تازه به صحنه نمایش و سه بعدی جلوه دادن آن نمی‏شود. به علت داشتن عناصر ( اشیاء شخصیت‏ها، حوادث) محدود و استفاده خطابه‏ای از آن عناصر و داشتن اهداف و برنامه‏های کلی، شاید بشود چنین داستان‏هایی را با وجود ظاهر واقع گرایانه‏شان در زمره داستان‏های نمادین دسته‏بندی کرد زیرا هر شیء نه فقط خود آن شیء بلکه نماینده بخشی از نیات نویسنده است که به واسطه آن به خواننده منتقل می‏شوند و هر شخصیت با تکرار نقشش در قالب شخصیت‏های دیگر معنایی می‏یابد که از نامش فراتر می‏رود و به تیپی آشنا و قابل پیش‏بینی تبدیل می‏شود؛ مثل مردهای خنثی وزن‏های تصمیم گیرنده در داستان‏های گلشیری. شهر با نمادهایی مثل ترافیک، آپارتمان، زندگی کارمندی و زن و شوهرهای جوان معرفی می‏شود چنان که اگر لازم باشد در صحنه نمایشی، شهر مورد نظر این گونه داستان‏ها حضور پیدا کند، نصب چراغ راهنما، ترسیم پنجره‏های متعددی به نشانه‏ خانه‏های لانه زنبوری، عبور چند عابر که به یکدیگر تنه می‏زنند و پخش صداهایی که شلوغی خیابان را القا کنند، کافی به نظر می‏رسد. در این داستان‏ها، شهر خود‏نمادی از صنایع دست بشر است که هر چه بیشتر توسعه یافته‏اند، به احساس تنهایی بشر دامن زده‏اند. شاید درونمایه کلی تمام انواع این داستان‏ها در همین نکته خلاصه شده باشد و همین خود، علت ایستا بودن جهان‏بینی حاکم بر آنهاست. مساله این داستان‏ها دور افتادن آدم‏ها از یکدیگر است؛ آدم‏هایی که بدون هیچ مبارزه‏ای وضع خود را پذیرفته‏اند و در نهایت، چیزی به آگاهی آنها یا خواننده افزوده نمی‏شود جز تثبیت بیشتر ذهنیت قدیمشان، با اتصال این آدم‏ها به تاریخ و جغرافیایی خاص معنای داستان از دایره تنگ و نمادینش خارج می‏شود؛ انگار نوری تازه به صحنه تابانیده می‏شود تا به آن عمق دهد و معناهایی نه به سادگی و روشنی آنچه گفته شد بلکه پیچیده در لفافه‏ای روان‏شناسانه به داستان افزوده می‏سود. در داستان‏هایی مانند داستان‏های مجموعه «مترجم دردها» اثر جومپا لاهیری یا « عدالت در پرانتز» اثر ایزاک بابل ، با نگاهی به پشت سرو اتصال شخصیت‏ها به مکانی با آداب و رسوم ویژه و گذشته‏ای پرحادثه (مانند گذشته هر انسانی) و توجه به جزئیات رفتاری و روانی آدم‏ها، به رئالیسم جامعه گرایانه نزدیک می‏شویم. مساله آدم‏ها نه فقط تنهایی بزرگ بشر بلکه غم‏هایی است که می‏شود در باره‏شان گفت‏وگو کرد و امید، اگر چه دیرباب اما دست یافتنی است.



    ادامه دارد ...





  2. #2
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : شهر و رمان ( قسمت اول )

    دوباره سقوط و بازي از نو

    نگاهي به تصوير شهر تهران در رمان امروز
    شهر و رمان



    براي شناخت بهتر داستان‏هاي شهري رئاليستي و جامعه‏گرا، «تربيت احساسات» اثر فلوبر نمونه خوبي براي بررسي است. شهر در اين زمان به منزله موجود زنده‏اي است که تاثير انکارناپذيري بر رشد و تغيير جهت قهرمان رمان دارد. پاريس نه به عنوان نمونه‏اي از يک کلانشهر بلکه به عنوان شهري با ويژگي‏هاي غير قابل اشتباه نقشي را در داستان ايفا مي‏کند که مخصوص پاريس است نه هيچ جاي ديگر دنيا. اين نوع نگاه به شهر با نگرشي تاريخي علاوه بر داشتن چشم‏اندازي به گذشته، امکان پيش‏بيني رفتارهاي اجتماعي را در زمينه‏اي قابل تعريف، نقد جامعه و بررسي سير تحولات سياسي و اجتماعي شهر را فراهم مي‏کند؛ بنابراين داراي جهان‏بيني پوياتري است.

    در پايان فصل پنجم «تربيت احساسات» فردريک مورو از حقايق تکان‏‏دهنده‏اي درباره وضعيت مالي آينده‏اش باخبر مي‏شود. همه چيز از دست رفته است. خانم مورو براي پس دادن وام‏هايي که از يک خرده مالک شهرستاني گرفته ناچار شده املاکش را بفروشد. آهي در بساط نيست. فردريک ديگر نمي‏تواند براي آينده‏اش نقشه‏هاي پرآب و تاب بکشد. مناظر پرزرق و برق و تابناک پاريسي، مهماني‏هاي اشرافي، محافل هنرمندان همه و همه محو مي‏شوند. پاريس مثل کالسکه‏اي است که به شتاب دور مي‏شود و آنچه در ديدرس فردريک مي‏ماند کوره راهي روستايي است بر زمينه بيشه‏اي آرام. وقتي غباري که حرکت تند کالسله برجا گذاشت فرو مي‏نشيند فردريک سرخورده و بينوا زانو مي‏زند و به منظره‏اي خيره مي‏ماند که روشنايي يک‏دستي دارد. زمان مي‏ايستد. نيروي گريز از مرکز، فردريک را به گوشه‏اي خارج از دايره پرت کرده. او رانده شده و مطرود است. از جامعه دغلکاران و ريا کاران اخراج شده. از آن محيط پرمخاطره رقابت و دسيسه بيرون آمده. دوران حسادت و ملال سرآمده. فردريک نمي‏تواند اين فاجعه را بپذيرد. مادرش شيوه زندگي حقيرانه را به او پيشنهاد مي‏کند؛ زندگي بخور و نمير شهرستاني، دور از جارو جنجال پاريس، بي‏آنکه رقابتي در کار باشد. شرافت و قناعت مثل بازيگران بازنشسته‏اي که بعد از مدت‏ها به بازي گرفته شده‏اند روي صحنه مي‏آيند؛ غافل از اينکه گذر زمان چهره‏هاي دلپذيرشان را در هم شکانده و بزک غليظ و جوانانه‏شان هم دردي دوا نمي‏کند. شهر خود را نمايانده. فردريک چرخ‏هايي را ديده که لحظه به لحظه بر سرعت حرکت‏شان افزوده شده، صداي سنگ‏فرش‏ها را شنيده، نيمه‏شب زير نور چراغ‏هاي گاز در کوچه پسکوچه‏هاي تاريکي که پر از خنکايي نمناک است و به ميدان‏هاي بزرگ مي‏رسد خود را به زنان اغواگر سپرده و همراه جمعيت بزرگي در پانتئون براي آزادي فرياد سر داده؛ همه چيز آنجاست؛ اعتقاد، هنر، لذت و تصادف.

    تا اينجا کار فردريک تمام است. فلوبر بي‏رحمانه او را تا آستانه در هم شکستن پيش مي‏برد. جوان خوش سيما و با استعدادي را که دل در گرو زني پاريسي دارد به شهرستاني دور افتاده تبعيد مي‏کند. زخمي کاري به پيکره او وارد مي‏شود. اميدي هم به نجات نيست. فردريک خراب، مال‏باخته و از دست رفته است. ديگر چيزي نمي‏شنود. ماشين‏وار به باغچه روبه رو در آن طرف پرچين چشم دوخته. فردريک سقوط مي‏کند. تصوير سياه مي‏شود. پرونده بسته مي‏شود. تمام؟ طبيعت بي‏آنکه اثري از تظاهرات سهمگينش در کار باشد وارد عمل مي‏شود. گذشته، راز آلود و معجزنماست. فردريک چشم باز مي‏کند و خود را در محيطي امن مي‏بينيد. دخترک نوجواني که با ميوه‏هاي وحشي براي خود گوشواره‏اي ساخته و لکه‏هايي روي دامن سپيدش پيداست، ظاهر مي‏شود. اندامش بي‏تاب و ظريف است و زيبايي حيواني، وحشي و گستاخانه‏اي دارد. اين تصوير عدني، آميزه چشم‏بندي گذشته و طبيعت است. دختر نوجوان «لوبيز روک» در هيات فرشته‏اي معصوم در ميان طبيعت وحشي به فردريک مورو (شخصيت مثالي رمان مدرن) پيشکش مي‏شود تا او را از ترديد رنج آورش برهاند و در قلمرويي نگاهش دارد که پيش از آن قهرمانان بسياري را به خود ديده است. اين موهبت بهشتي بي‏آنکه قهرمان رمان، مصايب قهرمان حماسه را پشت سر بگذارد به او اهدا مي‏شود غافل از آنکه روح مردد فردريک مورونه شيفته تصوير هاله‏وار و قوام يافته باغ بهشت که در پي زيستن در مکاني است که تصوير کردنش جز با ضرب‏قلم شلخته نقاشان امپرسيونيست و ناپيدارنمايي ورميري ممکن نيست. ديري نمي‏پايد که فردريک مورو از شهرستان مي‏گريزد. آن وقت لوييز روک- الهه‏اي که طبيعت و گذشته با شکوه بسيار به فردريک ارزاني کرده- در هر بار حضور خود در رمان، در قياسي دردناک با زنان پاريسي به صورت جرثومه زمختي و بدلباسي و آداب ناداني نمايانده مي‏شود.

    هر روز آشوب تازه‏اي برپا مي‏شود ده‏ها شخصيت، سخت‏کوشانه و با سرعتي باور نکردني سرگرم بازي مار و پله‏اي هستند که ظاهراً مهارتي ديرياب و بختي بلند مي‏خواهد. آنها در صحنه‏هاي کوتاهي به هم مي‏رسند. در اين ملاقات‏هاست که تغييرات صفحه بازي نمايانده مي‏شود. هر حضور يک شخصيت به نشانه موقعيت تازه اوست؛ ايمان و اعتقادي بر باد رفته، آرزويي تازه مثل روحي شرير در جسم و جانشان حلول کرده، جيبشان خالي شده يا از برکت مرگ خويشاوند ثروتمندي پول کلاني به دست آورده‏اند. خلاصه هر چه هست، هيچ‏کس را نمي‏توان در جاي قبلي‏اش يافت. هميشه بايد جست‏وجو کرد؛ هميشه بايد انتظار يک واقعه پيش‏بيني ناپذير را کشيد.

    بدون شک انرژي عظيمي در کار است؛ نيروي آشوبگر و بي‏حوصله؛ تخيلي که مي‏تواند همه را به تکاپو وا دارد. هيچ کس نااميد نيست. ظاهراً راه‏هاي گوناگوني براي فتح بازي و رسيدن به خانه پاياني وجود دارد اما فتحي در کار نيست. دوباره سقوط و بازي از نو. پاريس، الهه معصوميت را از خود مي‏راند بي‏آنکه نشاني از نوستالژي و رگه‏هاي رمانتيک حسرت گذشته احساس شود. آنگاه «شهر» سرمست از چيرگي بر طبيعت به عنوان بستر اصلي کنش و واکنش شخصيت رمان مدرن معرفي مي‏شود «شهر» به مثابه صحنه‏اي پرداخت مي‏شود تا انسان مردد، زندگي اندوهبار خود را بگذراند. «براي آشکار کردن غناي نهان سرشتش يک جا در جهان وجود دارد؛ پاريس.» پاي هنرمندي به نام پلرن به ميان کشيده مي‏شود که هنر، دانش و عشق را سه چهره پروردگار مي‏داند که فقط در پاريس پيدا مي‏شود. فردريک در پاريس پرسه مي‏زند و هوايي را بو مي‏کشد که پنداري پر از جريان‏هاي عشقي و تراوش‏هاي ذهني است!

    تربيت احساسات در برگيرنده سه دهه از زندگي فردريک موروست. در طول اين سه دهه اشکال شهرنشيني مدرن و شاخصه‏هاي بنيادين شهر مدرن تصوير مي‏شود تا آنجا که پاريس به مفهوم «Ideal type» ماکس وبر نزديک مي‏شود زيرا هر چيزي از شهري مدرن مي‏شناسيم در آن ديده مي‏شود.

    جنگ خياباني و انقلاب در همان بلوارها و پارک‏هايي روي مي‏دهد که پذيراي زنان عشوه‏گر و مردان ثروتمندي است که تصادفا به هم برمي‏خورند. ژاک آرنو هنر مناسب شهرنشينان را توليد مي‏کند و نياز تب‏آلودي به خوشامد آراي عمومي دارد؛ به دنبال هنر متعالي ارزان قيمت است که به خواست نوجويانه شهرنشينان پاسخ گويد، چه تابلويي جعلي بر ديوار باشد چه نقشي روي يک ظرف چيني. برازندگي‏ها مشکوک و فسادانگيزند زيرا شهري که بازي‏اي با آن سرعت در آن جريان دارد اصلا تاب اصالتي کهنه و اشرافي را ندارد.

    تقدس‏زدايي بورژوازي از گذشته، طبيعت، هنر و عشق پديد آورنده فضايي است که در آن از هر چيز انتظار کار کردي مشخص و شفاف مي‏رود. آنگاه سرسختي يک شخصيت در مقابل نيروهايي که او را به حل شدن در اين فضا سوق مي‏دهند به دست‏مايه اصلي رمان واقع‏گراي قرن نوزدهم بدل مي‏شود. اما تا امروز هم مرثيه‏هاي پرسوز و گدازي که شهر را با استعاره هيولاي خاکستري لعن مي‏کنند و به خاطره بهشت رنگين گذشته دست مي‏بازند در آثار ادبي ديده مي‏شود. اين آثار بر پايه تقابل ساده‏انديشانه‏اي، گذشته‏اي نامعلوم را در دل طبيعتي کارت پستالي قرار مي‏دهند که در پس پشت ديوارهاي بلند شهر دست نخورده‏ مانده است. در بسياري از آثار شهري ايراني با داشتن چنين نگرش حسرت باري نيست به گذشته، شهر به عنوان مدفن معصوميت و سادگي خود را مي‏نماياند. بادکنک فردوس در داستان «ويران مي‏آيي» اثر حسين سناپورسناپور (نيمه غايب و ويران مي‏آيي) در آثار چندين داستان‏نويس معاصر ديگر نيز قابل نقد و بررسي است. ، رها مي‏شود و شهر آغوش خاکستري‏اش را به روي فردوس مي‏گشايد تا از او زني بسازد که با کودکي‏اش نسبتي ندارد. تلاش به تصوير کشيدن انسان شهرنشين ساکن تهران علاوه بر دو کتاب

    تهران به عنوان پشت صحنه تخت و بي‏کنش نمايش حضور دارد و فقط کلمه‏اي است براي ناميدن مکان اتفاقات يا به طور چشم‏گيري هدايت کننده کنش داستان و شخصيت‏هاست آن‏طور که مثلا ‏ليما در آثار ماريوبار گاس‏يوسا ايفاي نقش مي‏کند و حضور رنگارنگش با آدم‏هاي سياه و سفيد و سرخش بر کل ماجرا سايه مي‏اندازد. رفتارشناسي شهروندان به معرفي شهر و شناخت سيستم‏هاي شهري، علت‏شناسي رفتار ساکنان شهر منجر مي‏شود.

    بنابر اين فرقي نمي‏کند از کدام سو حرکت کنيم، به جغرافيايي مکان مورد نظر توجه نشان دهيم يا روان‏شناسي ساکنانش؛ اگر حرکتمان درست باشد به شهري انباشته از پتانسيل‏هاي داستاني مي‏رسيم که هر نويسنده بنا به علاقه‏اش گوشه‏اي از آن را پرداخته تا بگويد تهران اين است و مثلا خيابان انقلابي دارد که اگر باري هم راستاي بلوار نوسکي در پترزبورگ آن‏طور که مارشال بر من توصيفش مي‏کند به عهده نداشته باشد از تاثير فرهنگي‏اش بر کل تهران نمي‏توان چشم‏پوشي کرد. خيابان انقلاب در راستاي شرقي- غربي شايد به علت اينکه در گذشته انتهاي شمالي تهران بوده، هنوز هم خطي است بين شمال و جنوب شهر؛ جايي براي تلافي دو قشر بالا و پايين خط فقر که با اتصال به ميدان آزادي و ترمينال غرب و فرودگاه، دروازه غربي و در سوي ديگر با گشودن راهي به دماوند، دروازه شرقي شهر محسوب مي‏شود و مهره‏هاي مهمي را مثل دانشگاه تهران، تالار وحدت، دانشگاه هنر، مدرسه البرز و... مانند رشته‏اي به يکديگر مي‏دوزد. با داشتن سينماها و کتاب‏فروشي‏هاي متعدد، حضور آدم‏هايي با تيپ‏هاي بسيار متفاوت در آن عجييب نيست بنابراين شايد جست وجويش در رمان‏هاي معاصر همان جست‏وجوي تهراني باشد که زشت و زيبايش را در اين خيابان کنار هم چيده تا گوشه‏اي از چهر‏ه‏اش را نشان داده باشد.

    اميرحسين خورشيدفر





اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دانلود سريال آشنايي با مادر..................How I Met Your Mother (تمامي فصل ها)
    توسط free1366 در انجمن سريالها و برنامه روز جهان
    پاسخ ها: 1299
    آخرين نوشته: 12th March 2016, 01:48 AM
  2. مقاله: پولیس/دموس\اخلوس ( قسمت اول )
    توسط AreZoO در انجمن نقد و بررسی ادبی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 25th September 2010, 07:37 PM
  3. آموزشی: آموزش کامل Excel
    توسط ریپورتر در انجمن آموزش نرم افزار
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 29th July 2010, 06:05 PM
  4. شرح فرآيند واحد الفين پتروشيمي مارون
    توسط *مینا* در انجمن مقالات و جزوات مهندسی شیمی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 2nd March 2010, 12:19 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •