نگاهی به دین و اّیین هخامنشیان
دشوار است و باید دقت و ظرافت یک هنرمند و احساس لطیف یک شاعر و بزرگی اندیشه ی یک فیلسوف را داشت تا بتوان در این لایه ها به جستجو پرداخت.
ما تا زمانی که در تاریخ هخامنشیان به دنبال جای پای دین آن هم با مفهوم های کنونی بگردیم ره به جایی نخواهیم برد. در مورد هخامنشیان تا کنون هزاران کتاب نوشته شده است که همه با اندکی تفاوت شبیه به هم هستند.
چرا که دین در آغاز هخامنشیان بسیار ساده اما ژرف بوده است، و من می توانم به جرات بگویم دینشان همان کیش زرتشتیست، چرا که رفتار و کردار مردانی چون کورش منطبق بر آیین زرتشت است.
در اینجا قصد ندارم که به دوباره گویی تمام آن نظرات بپردازم تنها به برداشتی که از لابلای متون تاریخ داشته ام می پردازم.
آیین و کیش کورش بزرگ را در نجات مردم بابل بخوبی می توان احساس کرد:
نبوکدنصر آخرین شعلهی درخشانی بود که از بابل سر کشید و همه جا را سوخت.
بابل مجد و عظمت دیرین خود را باز مییافت. صدای زنجیرهای اسیران یهود و آواز حزنانگیز مردم صور و صیدا سرود عظمت بابل بود.
دختران بابلی در معبد ایشتار چشم به راه مردان بیگانه بودند تا با دادن سکهای ناچیز بکارت آنها را بردارند و خود این هدیههای ناقابل را به پیشگاه ایشتار مقدس تقدیم کنند.
ویل دورانت در نخستین بخش جلد اول تاریخ تمدن چنین مینویسد:
« عادت فحشای مقدس در بابل رواج داشت، تا اینکه در حوالی سال 325 پ.م. قسطنطین آن را ممنوع ساخت. اما باید گفت که این رسم در اثر نفوذ عقاید زرتشتی و یهودی از میان رفته است.
پارس ها:
گرنفون شمارهی طوایف و عشایر پارسیها را دوازده میداند و از این نظر چنین برمیآید که پس از قدرت یافتن پارسیها، دو طایفه بر آنها افزوده شده است.
هخامنشیان جزء طبقهی نخستین بوده با پازارگادها بستگی داشتند.
آنان بر پادشاهان بومی قلمرو سوزیان یا عیلام غلبه یافتند و پایتخت آنان یعنی شهر شوش را که در دامنهی کوههای جنوب غربی ایران واقع بود، تحت نفوذ خود در آوردند.
هخامنشيان در نتیجهی بعضی حوادث و پیشامدها که در تاریخ به آن علتها اشاره نشده است، از نواحی کوهستانی پارسوا به طرف دشتهای سوزیان حرکت کرده به تدریج با اقوام بومی آن نواحی یعنی کاسیها و انزانیها مخلوط و ممزوج شدند.
یادآوری میشود که اصل دو قوم اخیر به درستی معلوم نیست و شاید بتوان آنها را از لحاظ زبان در زمرهی خویشاوندان ژئورژینها (Georgiens) و طوایف ماوراء قفقاز به شمار آورد.
البته هخامنشان که در سوزیان جای اقوام بومی را گرفته بودند، در آن ناحیه دودمانی را بنیاد نهادند که به موجب سنگ نبشته ی نابونید (Nabonide) پادشاه بابل، تا روی کار آمدن کورش بزرگ،
سه تن از پادشاهان آن سلسله به نام:
چاایشپیش (Tchaechpich) ، کوروش یکم و کمبوجیه (کامبیز) یکی پس از دیگری در سوزیان به پادشاهی رسیدند.
حدود مرزهای ایران در زمان هخامنشیان:
بنابر نوشتهی حسن پیرنیا (مشیرالدوله) در کتاب ایران باستان، کوروش بزرگ پیش از فتح بابل به ممالکی که در شرق پارس و ماد قرار گرفته بود عزیمت کرد و مدت هشت سال به لشکرکشی و کشور گشائی اشتغال داشت.
وی از طرف شمال تا رود سیحون پیش رفت و در کنار آن، شهری به نام خویش بنیاد نهاد- شهر مزبور در زمان اسکندر « دورترین شهر کورش » نام داشت که در حال حاضر « اوراتپه » خوانده میشود.
سپس از طرف شرق تا رود سند پیشروی کرد و پس از آنکه پایههای فرمانروایی خود را در شرق و غرب محکم ساخت، متوجه بابل گردید.
این بود نظر استاد پیر نیا دربارهی لشکرکشیهای کوروش در شرق ایران. ولی اکثر پژوهشگران بر این عقیدهاند که لشکرکشیهای کوروش به شرق ایران پس از تسخیر بابل انجام گرفته و شرح آن چنین است:
کوروش پس از فتح بابل متوجه ایران شرقی شد. متصرفات هخامنشیان در شرق تا کشمیر فعلی به موازات این سرزمین به سوی شمال تا به آخرین سر حدادت دریاچهی اورال ادامه داشته است.
به عبارت دیگر حدود هخامنشی از سمت شرق به کشمیر و جلگهی سند ، و از شمال تا منتهاالیه دریاچهی اورال بوده است.
این سرزمین بوده که به موجب اسناد و سنگ نبشته های موجود، در زمان داریوش جز و شاهنشاهی ایران محسوب میشده است.
در آخرین حد شمال شرقی این سرزمین در کنار سیحون، شهری به نام شهر کوروش بنا شده بود که به اتفاق همهی مورخان، از بناهای خود کوروش بوده است.
این سرزمین وسیع در زمان فرورتیش جز و ماد نبوده، بلکه حدود متصرفات ماد در اعلا درجهی قدرت آن دولت از سمت مشرق به مرو و هرات و سیستان و بلوچستان فعلی و از شمال تا دریای اورال محدود میشده است و باختر و سوغد و افغانستان کنونی و رخج و جلگهی سند و کشمیر جزو متصرفات آن دولت نبوده است.
پس از فرورتیش، هو خشتره نیز نتوانست به شرق بپردازد. بعد از کوروش نیز کمبوجیه تمام توجه خود را به مصر معطوف داشت.
پس باید گفت که سرزمینهای مذکور در دوران کوروش در جزو شاهنشاهی هخامنشی در آمد و این کار در فاصلهی ده سالهی بین سقوط بابل و درگذشت کوروش، شاهنشاه پارس را به خود اختصاص داد.
مغ ها و پیوند آن با مذهب هخامنشیان در روایات گفته شده:
به نظر (داندامایف) در ایران زمان هخامنشیان سه مذهب وجود داشته است:
مذهب تودهی مردم ایران، مذهب پادشاهان هخامنشی و مذهب مغها. این سه مذهب با یکدیگر تطابق نداشت، ولی اختلاف و جدایی بین آنها متدرجاً از بین رفت و گاهی هم این اختلاف، نظر به سیاست مذهبی هخامنشیان به نحو سریع منتفی میگردید.
گرچه اهورمزدا خدای زردشت در نزد آنان از سایر خدایان محترمتر و مقدستر بود. فقط در کتیبهی بیستون اهورمزدا 69 بار یاد شده است.
مذهب مردم ایران را از گفتههای هرودوت و « استرابن » و تا اندازهای از کورش نامهی « گزنفن » و بعضی از آثار « سیسرون » و « پلوتارک » و سایر مؤلفان باستانی میتوان استنباط نمود.
ایرانیان در زمان هخامنشیان از پیروان خدایان هند و آریایی یعنی تابع نیروی طبیعت بودند.
آنان روشنایی و خورشید و ماه و زمین و باد و سایر پدیدههای طبیعت را احترام میگذاشتند.
ایرانیان زردشتی نبودند، بلکه تابع خدایان طبیعی بودند که مورد انکار حضرت زرتشت است.
(2) مذهب زرتشت نظر به جنبهی تجردی که داشت در تمام دوران سلطنت هخامنشیان قرین موفقیت نگردید و تا زمان آغاز سلسلهی ساسانیان مراسم و عادات زرتشتی در نظر ایرانیان بیگانه بود.
«هرودوت» و «استرابن» و «ژوستین» و «آپولی» و «آمیان مارتسلینی» (آمین مارسلن) و سایر مؤلفان باستانی مؤلفان باستانی بالاتفاق نقل کردهاند که مغها از شاگردان و پیروان زردشت بودهاند و آنها درسده ی ششم پیش ازمیلاد میزیستهاند.
در روایات و اخبار ایران نیز که در ادبیات ایرانی میباشد منعکس است، مغها به عنوان زردشتی معرفی شدهاند.
بسیاری از محققان معاصر نیز در زرتشتی بودن مغها تردیدی ندارند. نظرات « ای. هرتل » و « گ.هیوزنیگ » و « ف.کیونیگ » (کونیگ) و « ک.لمان هائوپت » و « ا.هرتسفلد » مبنی بر اینکه مغها دشمن دین زردشت بوده اند، و اینکه هخامنشیان دوران نخستین زرتشتی بودند.
( این پژوهشگران هم راه ختایی می روند و آن هم این است که عقیده به این دارند که):
« زرتشت را همدوره ی داریوش و معلم روحانی وی به شمار می آورند، که بر ضد مغها به عنوان دشمن آیینی که تأسیس نموده بود قیام نمود».
چنانکه در جستار پیشین نشان دادم که زرتشت پیش از هخامنشیان و به زمان بسیار دورتری تعلق داشته است.
محققان مذکور اینطور تصور میکنند که مغهای مغلوب به وسیلهی هخامنشیان مجبور شدند مذهب زرتشت را بپذیرند، ولی سپس آن را تحریف کردند و در اوستای صغیر مذهب دیوها را که زرتشت آن را منع و نهی کرده بود، وارد نمودند.
این محققان زرتشتی بودن مغها را منکر شده و استناد میکنند که در اوستا روحانیون به نام «آتراوان» (آثروان)ها نامیده شدهاند، نه مغها.
مغان چه کسانی بودند:
اما به نظر من مورخان و پژوهشگرانی که نظر به غیر زرتشتی بودن هخامنشیان داده اند و یا به زرتشتی بودن مغان رای داده اند راه اشتباهی را پیموده اند و این از این روی بوده است که آیین مغان را که بسیار زود با آیین زرتشتی درآمیخته شد یکی دانسته اند و مغ ها را روحانیون زرتشتی دانسته اند چنان که این اشتباه پس از تسخیر ایران به دست تازی به مورخان عرب نیز منتقل شد.
نخست اینکه “magus” از فارسی باستان به صورت magous به یونانی راه یافته و از طریق سریانی به عربی به صورت « مجوس » وارد گردیده است. « مگوش » نامی است که بر گروهی مادی که به امور دینی میپرداختهاند گفته شده است.
پس از رواج دین زردشتی در میان ایرانیان،« مگوش »ها امور دین زردشتی را به عهده گرفتند.
ایران شناسان «وندیداد» را در برگیرندهی عقاید «مگوش»ها دانستهاند. کلمهی «مغ» بازماندهی «مگوش» است.
عربها پس از فتح ایران، کلیه مذاهب پیشازرتشتی، زرتشتی و پسازرتشتی را مجوس خطاب میکردند.
در هر حال مگوشها یا مغان مشتمل بر ( کیومرثیان ، زروانیان و زرتشتیان ) میباشند.
می بینید که تاریخ نویسان همه را مغ می خوانند و تاریخ نگاران هم زرتشتیان را مغ دانسته اند و این بنا چون بنیادش از نخست کژ گذاشته شده است تا ثریا همچنین کژ بالا می رود.!!
همانگونه که در جستار پیشین گفتم:
یکی از قبیله های مادی مغان بودند که افراد این قبیله گویا از فرهیختگان و روحانیانی بودند که نه تنها برای مادها، بلکه برای پارس ها هم روحانی می پروردند.
به نظر می رسد این مغان، انجمنی کاملن متحد داشتند و امکان دارد که مانعی سخت بر سر راه گسترش کیش زرتشتی به غرب ایران بوده اند.
در زمان کنونی دید ما از مردان روحانی بدین گونه است که آن ها را مردانی می دانیم با سواد کم، که تنها به خرافات و شرعیات دین می پردازند
اما در ایران باستان و زمان های بسیار دور مغ ها انسان های بسیار دانشمندی بودند که در بیشتر دانش ها مهارت و آگاهی بسیار داشتند
از جمله دانش ستاره شناسی و همچنین گیاه شناسی، روانشناسی علوم متافیزیک و دانش پزشکی و بسیاری از علوم های دیگر،
بنا بر اشاره های تاریخی این مغان زبان ویژه و خط ویژه ای داشته اند و همچنین اسرار و رموز بسیاری می دانستند که تنها به انجمن خود می آموختند و دیگران را در بین خود راه نمی دادند و دیرینگی آن ها به پیش از مادها هم می رسد که البته برای اینکه اسرار و ثروت و مقام خود را داشته باشند دست به ازدواج های خویشاوندی می زده اند.
آیین تدفین :
رسم و آیین های بسیاری از این مغان به شرعیات کیش زرتشتی راه یافت که یکی از آن ها قربانی کردن و دیگری گذاشتن مردگان بر روی جایگاه های بلند تا به وسیله ی جانوران وحشی و پرندگان از بین بروند
و این رسم از کوچ آریاییان و زمان های بسار دور بر جای مانده بود بدان صورت که چون آریاییان در حال کوچ کردن بودن و جایگاه های آن ها بسیار سرد یخبندان بود برای همین نمی توانستند برای مردگان خود آرمگاهی داشته باشند
هم اکنون هم در سرزمین های سرد و یخبندان که زمین را نمی توان کند قبیله هایی وجود دارند که مرده های خود را در روی درختی و یا جای بلندی می گذارند در صورتی که ما می بینیم که هخامنشیان و اشکانیان و همچنین ساسانیان جنازه ی شاهان را در گورهای سخره ای یا سنگی محکم قرار می داده اند و جسد را مومیایی می ساخته اند.
در سال 1939 « ا.اشمیدت » در فاصلهی یک کیلومتر در شمال غرب تراس پارسه (تختجمشید) گورستانی را کشف کرد که به احتمال قوی مربوط به سده چهارم پیش از میلاد است. در این گورستان 31 جسد پیدا شده که در 24 قبر تابوتهای گلین قرار داشته است.
استخوانهای هفت نفر (سه بچه: یک زن و بقیه مرد) در گودالهای معمولی بدون تابوت کشف شده است. در روی برخی از گورها مقداری سنگ ریخته شده. مرده ها را النگو و ظروف و بازیچه ی بچه ها و سایر لوازم و ادوات به خاک میسپردند.
این گونه تدفینهای مشابه در شوش و بابل متعلق به زمان سلوکیها و پارتها دیده شده.
در پارسه (تخت جمشید) ظروفی پیدا شده که در آن استخوانهای مرده که از گوشت جدا شده دفن گردیده، ولی هرتسفلد تاریخ این گونه تدفین را به زمان پس از هخامنشیان مربوط دانسته.
به عقیدهی وی ظروف حاوی استخوانهای مرده متعلق به دوران هخامنشیان فقط در ایالت سکوندود در اطراف دریاچهی ارومیه (رضائیه) به عبارت اخری در سرزمین ماد کهن کشف شده و به «گائوماتا» (گئوماتا) و پیروان او تعلق دارد.
Iran in the ancient East, pp. 505 ff.217-218 گورهای متعلق به دوران هخامنشیان در شوش نیز در حالی که بزرگسالان در گودالهای عادی و بچهها در ظروف دفن شدهاند پیدا شده است.
در گاتها دستورهای معینی دربارهی مراسم تدفین وجود ندارد.
«هرتل» معتقد است که مغها به قصد تحریف روح مذهب زردشت در اوستای صغیر موضوع منع تدفین اجساد را طرح نمودند، وی دلایل ذیل را اقامه مینماید:
چنانچه زردشت دستور داده بود که اموات را دفن نکنند «آیا یکی از پیروان مشهور و مؤمن وی داریوش اجازه میداد که وی را دفن کنند؟»
زمانی که کورش بزرگ ماد را تسخیر کرد و شاهنشاهی بزرگ ایران را بنیاد نهاد، از قدرت مغ ها بسیار کاسته شد چنانکه ما می بینیم این مغان در دربار آستیاگ بسیار نفوذ داشته اند و آستیاگ در تمام کارهای خود با آن ها مشورت می ساخته است و در زمان مادها مغان به تعلیم و تربیت شاهزادگان می پرداختند چنانکه بعدها این رسم برای پارس ها و حتا ساسانیان رایج شد.
به گفته های مغان در پاسخ آستیاگ زمانی که با آنها در مورد کورش به مشورت می پردازد توجه کنید:
مغان گفتند: «دوام سلطنت تو برای ما امری حیاتی است، زیرا هر چه باشد این طفل پارسی با ما بیگانه است و طبعاً چنانچه کشور ماد به دست وی بیفتد، اهالی آن آزادی خود را از دست خواهند داد.
اما تو هموطن مایی و تا هنگامی که بر تخت سلطنت استوار باشی، ما نیز از مزایا و مناصب و افتخارات برخوردار خواهیم بود همین مسئله ما را بر آن میدارد که دوام و بقای تو و خاندانت را آرزو کنیم و چنانچه خطری متوجه حکومتت باشد، آن را فاش سازیم و راه چارهاش را نیز عرضه داریم.
نظر ما همان طور که اشاره کردیم، این است که رؤیای شاهانه حسن تعبیر یافته و دیگر از این بابت خطری متوجه تو و خاندانت نخواهد بود.
ولی توصیه میکنیم که کودک را نزد پدر و مادرش اعزام داری تا دیدارش اندیشهات را تیره نسازد.»
با شکست ماد و به قدرت رسیدن پارسیان، از قدرت و نفوذ مغان کاسته شد بنابر این مغان تلاش بر این ساختند که حیاتی نو یابند، از آنجاییکه کورش کیش زرتشتی داشت،
از راه کورش بزرگ نمی توانستند وارد شوند بنابر این به پارس نقل مکان کردند و با سیاست حساب شده و دوری گزینی از هر برخوردی چشم براه فرصت شدند چرا که مغ ها این ضرورت را دریافته بودند که چگونه آیین خود را در هر جا با محیط باورهای دینی آن سامان سازگاری داده و همراه سازند.
http://www.shadi6.blogfa.com/post-5.aspx
علاقه مندی ها (Bookmarks)