دو نفر بودن که تو دوران خدمت باهم کلی رفیق شده بودن
خدمتشون تموم میشه اما بازم با هم تماس داشتن،یه بار یکیشون زنگ میزنه به اون یکی وبهش میگه
بیا شهر ما ، اونم قبول میکنه و میره
میره تو شهر اونا دوستش میگه هردختری میخوای اینجا انتخاب کن تا برات بگیرم
خلاصه اونم یه دختر غریبه رو انتخاب میکنه دوستشم کمک میکنه اونو براش میگیره
با زنش برمیگرده شهر خودشون وزندگی میکنه
دوست اولی هم تو شهر خودش میمونه . بعد از یه مدت معتاد میشه ،هیچی هم نداشته . یاددوستشمی افته که براش زن هم گرفته بود . میگه اون دوست قدیمیه ، میرم پیش اون ، حتما کمکممیکنه
میره اونجا در خونه دوستش ، اونم تااینو میبینه که معتاد شده تو خونه راش نمیده و پرتشمیکنه بیرون
اینم که معتاد شده بوده کلی ناراحت میشه از این کار دوستش و میره پارکی که اون نزدیکبوده
میبینه دو تا دزد دارن با هم سر تقسیم 200 هزار تومن پول دعوا میکنن
اینم میره اونجا ، آخرش به این نتیجه میرسن که 200 هزار تومان رو بدن به این معتاد وخودشون دعوا روتموم کنن و برن
200هزارتومان رو برمیداره میاد بره یه دفعه یه یه ماشین جلوی این میزنه رو ترمز . یه پیرزناز ماشینمیاد بیرون و معذرت خواهی میکنه . یهکم با هم حرف میزنن ، پسر هم داستان خودش ودوستش روبراش تعریف میکنه ، پیر زن هم ازش میخواد که بیاد پیش پیرزن زندگی کنه تا بهش کمک کنه .بعد از یهمدت اعتیاد خودش رو ترک میکنه . پیر زن هم یه دختر براش میگیره
موقع عروسی میشه پیرزن بهش میگه نمیخوای اون دوستت رو دعوت کنی ؟! پسر هم میگهنه ، با اونکاری که اون در حق من کرد نه
پیر زن باهاش صحبت میکنه که ببخشه و دوستش هم دعوت کنه
میره در خونه دوست قدیمی تا کارت عروسی بده
دوستش رو صدا میکنه ، دوستش میاد دمه در
بهش میگه :
من مرد ، تو نامرد
اومدی تو شهرمون نامزد خودم رو برات گرفتم ازدواج کردی رفتی
من مرد ، تو نامرد
معتاد شدم کمک خواستم کمک نکردی
من مرد ، تو نامرد
عروسیم شده ، با همه اون کارات دعوتت میکنم
دوستش هم برمیگرده میگه :
من نامرد ، تو مرد
معتاد شدی رات ندادم خونه ، تا جلوی دوست دختر قدیمیت ضایع نشی و نبینت
من نامرد ، تو مرد





پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)