![]()
روزی به رهی مرا گذر بودخوابیده به ره جناب خر بوداز خر تو نگو که چون گهر بودچون صاحب دانش و هنر بودگفتم که جناب در چه حالی؟فرمود که وضع باشد عالیگفتم که بیا خری رها کنآدم شو و بعد از این صفاکنگفتا که برو مرا رها کنزخم تن خویش را دوا کنخر صاحب عقل و هوش باشددور از عمل وحوش باشدنه ظلم به دیگری نمودیمنه اهل ریا و مکر بودیمراضی چو به رزق خویش بودیماز سفرۀ کس نان نه ربودیمدیدی تو خری کشد خری را؟یا آنکه برد ز تن سری را؟دیدی تو خری که کم فروشد ؟یا بهر فریب خلق کوشد ؟دیدی تو خری که رشوه خوار است؟یا بر خر دیگری سوار است؟دیدی تو خری شکسته پیمان؟یا آنکه ز دیگری برد نان؟دیدی تو خری حریف جوید؟یا مرده و زنده باد گوید؟دیدی تو خری که در زمانهخرهای دیگر پیش روانه؟یا آنکه خری ز روی تزویرخرهای دیگر کشد به زنجیر؟هرگز تو شنیده ای که یک خربا زور و فریب گشته سرور؟خر دور ز قیل و قال باشدنارو زدنش محال باشدخر معدن معرفت کمال استغیر از خریت ز خر محال استتزویر و ریا و مکر و حیلهمنسوخ شدست در طویلهدیدم سخنش همه متین استفرمایش او همه یقین استگفتم که ز آدمی سری توهرچند به دید ما خری توبنشستم و آرزو نمودم
بر خالق خویش رو نمودم
برداشت و نتیجه این شعر با شما
www.taknaz.ir





پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)