برق رفته بود و بهیاری که برای کمک به زائوآمده بود ناچار شد از دخترک4یا5 ساله کمک بگیرهدخترک چراغ قوه را نگه داشت و با چشم های گردشده شاهد تولد برادرش بودبهیار بچه را از دوپا گرفت و زد توی پشتش و بچه گریه کردبهیار از دخترک پرسید: راجع به چیزی که دیدی چی فکر می کنی؟بچه گفت: اون از اول هم نباید می رفت اون تو. دوباره بزنش
علاقه مندی ها (Bookmarks)