دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.

نمایش نتیجه های نظرسنجی ها: با چنین ایفای نقش هایی موافقید؟

رأی دهندگان
22. شما نمی توانید در این نظرسنجی رای دهید.
  • بله

    19 86.36%
  • خیر

    3 13.64%
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 94

موضوع: داستان خانوادگی و طنز

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #11
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    رادیوتراپی
    نوشته ها
    955
    ارسال تشکر
    3,360
    دریافت تشکر: 3,134
    قدرت امتیاز دهی
    2495
    Array
    Helena.M's: جدید4

    پیش فرض پاسخ : داستان خانوادگی و طنز

    همچین میگی حقوقم انگار چقدره؟؟؟؟؟؟
    همون حقوقتو بده من برات پس اندازش کنم نمی خواد اونا رو بگی بیان....
    تو چیکار به خواهرت داری؟؟؟؟؟ راستی هوشی یه چند وقتیه میخواستم یه چیزی بهت بگم.......به آقاتم گفتم ولی گفت با توهم صلاح مشورت کنم ......ناسلامتی توپسر بزرگی خیر سرت...... بیا آشپز خونه نمی خوام خواهرت بفهمه........

    میگما توکه با این پسرای حاج منصور دوستی رو مخشون کارکن بیان دست خواهراتو بگیرن ببرن....... ببین این محب خیر ندیده خیال میکنه خواستگار داره ولی نداره.......یعنی داره ها ولی درستو حسابی نیستن.......
    به جهنم بهتر از اینه که بترشن .......بگو بیان بردارن اینا رو ببرن مارو راحت کنن...... دیگه تاکی خرجشونوبدیم.............. اصلا میگما هوشی برو...برو .... امشب دعوتشون کن از همین امشب شروع میکنیم رو مخشون کار کردن.......
    حالا نمیخواد مستقیم بگی بیاین خواهرمو بگیرینا....نه..... میان باب آشنایی بیشتر که باز شه..دیگه باقیش حله......
    منم رو مخ این محب خیر ندیده کار میکنم .......راستی عمتو هم دعوت کن اونا که میان اونم باشه......




    محححححححببببببببب........پاشو پاشو دختر امشب درسو بزار کنار ........این درس برات زندگی نمیشه...... ..منو نگاه کن خیر سرم درس خوندم......کو ؟؟؟؟؟؟ پاشو بیا کمکم کن به اون خواهراتم بگوبیان......امشب مهمون داریم.......
    ببین دخترم فک نکن برای من که درس خوندم کارنبود که نرفتما......نه.....کار بود خودم نخواستم..... خواستم اول به زندگیم سروسامون بدم بعد.......برا خودت میگم برای توهم کار هست فقط کافیه فارغ التحصیل شی .....همین امروز اقدس خانوم گفت کار سراغ داره .....گفتم دخترم نمیاد میخواد به زندگیش برسه....... بله ....پاشو مادر اون برنجارو بیار پاک کنیم.....پاشو.........


  2. 4 کاربر از پست مفید Helena.M سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 31st March 2010, 03:37 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 14th March 2010, 05:01 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th November 2008, 04:24 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •