فردا روز گل نرگس است
ایمان دارم به فردایی که می آید؛ فردای سبز فردای روشن از گل؛ فردای سراسر سپیده؛ فردای باران خیز
علیرغم همه ناامیدی ها، علیرغم همه بی عدالتی ها، علیرغم همه بی تفاوتی ها...
زنجیرها، تازیانه ها، شکنجه ها، به فردایی که روز گل نرگس است؛ روز جهانی باران و پونه است...
روز جهانی مهربانی است؛ روز جهانی اقاقیا؛ روز جهانی عدالت است...
با وجود همه رنجها، نامرادی ها، مصیبت ها، با وجود این بیشمار آدمهای آهنی و سنگ...
با وجود این همه برجهای دروغین، این همه دیوارهای شعارزده، این همه مرزهای ناامن...
این همه آدمهای انسان نما...
ایمان دارم به فردایی که روز بارش صلوات است...
روز بارش یکریز «ایاک نعبد و ایاک نستعین» است؛ روز شرمساری گناه است...
روز آشکاری حقیقت است؛ روز قیامت انتظار است...
ای زیباترین سلام صریح! زیباترین نگاه شگفت انگیز
از امروز، لحظه ها، آمدنت را شادباش می گویند و بر تمام پرنده های عاشق فروردین لبخند میزنند.
از امروز، آواز قدمهای تو را، تمام دقیقه ها، به گوش ایستاده اند؛ چیزی به تماشا نمانده است...
فردا، روز طلوع گل های آفتابگردان، روز نزول باران اردیبهشت، روز فراگیری شادی است.
هرگز آدینه هامان رنگ نمی بازد، هرگز کوچه هامان یتیم نمی شوند.
هرگز بهارمان ناپایدار نیست، هرگز دستهامان خالی نمی شود.
لبخندهامان نمی میرند؛ اگر تو یک آن، صدایت را در گوش جانمان بپراکنی.
اگر طلوع کند چشم هایت بر ما؛ اگر بر زمین بپاشی شکوفه لبخندت را...
آواز قدمهایت را به گوش ایستاده اند تمام دیوارهایی که تکیه داده ای به آن... تمام پنجره هایی که عطر پیراهنت را وزیدند...
نماز ظهورت را قامت بستهایم.
إیاک نعْبد و إیاک نسْتعین تو را صدا میزنیم: ایاک نعبد و ایاک نستعین
تو را که فردای نقرهای زمینی ایاک نعبد و ایاک نستعین
تو را که آمدنت شگرف است ایاک نعبد و ایاک نستعین
تو را که لبخندت زیباست ایاک نعبد و ایاک نستعین
تو را که جمعه ها، بهانه ات را گرفته اند ایاک نعبد و ایاک نستعین
تو را که آفتاب، بهانه نگاه توست ...
تا کدام روز، این بغض های بیگمان کشنده، این زخمهای بیگمان عمیق، این گریه های بیگمان سوزناک را صبور باشیم؟!
در نماز دو رکعتی دیدارمان تا کدام روز، سوگوارانه زخمهایمان را هجی کنیم، ای فرزند آفتاب ای سپیده تر از سپیده ای روشنتر از روشن!
در این حوالی یکریز پائیز، در این سراشیبی یکریز تاریک، در این عمیق یکریز وحشت...
در این روزگار بیگمان دلگیر که لبخند در هیچ کوچه ای نمی شکفد...
تا بیایی که درختان در معرض مصادره اند، تا بیایی که باران در معرض عقیم شدن است، تا بیایی
که زمین در معرض ویرانی است، تا بیایی...
آه! از این سیاه، این تاریک، این ترس همیشگی موهوم، این زمین سرگردان!
آه! از این صف های طویل اتوبوس های فشرده دقیقه های بیدریغ!
این برجهای تا هنوز بلند، این دهان های تا هنوز چندش آور، این دیوارهای تا هنوز مرگبار.
این چشمهای تا هنوز نگران.
آه! از این مناجاتهای بی اجابت...
هوای این روزهای بی تو، مرده و سنگین است؛ بی پروا و مغرور است؛ بیرحم و متلاطم است؛
دریغ! از این دقیقه های سرد و بی فانوس...
دریغ! از این همیشه های حزن آور...
چهل چهارشنبه را نذر آمدنت کردیم
چهل جمعه را تا جمکران پیاده آمدهایم
تا زیارت خوانی چشمهایت؛ تا ندبه خوانی لبهایت...
آمدیم و ناامید برگشتیم، آمدیم و تو را ندیدیم، اما تو آمدی و روشن شد زمین!
تو آمدی و باران گرفت... تو آمدی و...
ما تاریک ماندیم...
همچنان کور، همچنان ناسپاس، همچنان بیتفاوت...
ستارهها به زمین آمده اند؛ درختان از شکوفه آذین بستند؛ کوچه ها، کوچه های صمیمیت است، کوچه های مهربانی است، کوچه های یکدست اردیبهشت چشمها؛ بوی پنجره گرفته اند باز و روشن، سبز و جاری. خیابانها دلباخته اند.
روز انتشار باران است، روز انتشار نور است...
فصل شمع دانیهاست، فصل طلوع لبخندست...
هزار شاخه صلوات تقدیمت
هزار شاخه سلام تقدیمت
هزار شاخه گل نرگس تقدیمت
ای صراحت سبز!
ای روشنی بیوقفه، چشم نرگس روشن، چشم تمام ستارهها روشن!
چشم تمام گلدسته ها روشن، دل زمین روشن!
و تو رسیدی و باران گرفت و شب بو...
و تو رسیدی و سپیده شد و بهار...
و تو رسیدی و گلها شکفتند و چشمها...
و تو چونان صبح؛ دمیدی بر تن شب گرفته زمین.
مقدمت نور باران!!
منبع : 14 معصوم
علاقه مندی ها (Bookmarks)