دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: رمان وقتی بزرگ شدم بخونیاااااااااااااااا.....

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    علوم تجربی
    نوشته ها
    2,086
    ارسال تشکر
    13,004
    دریافت تشکر: 10,250
    قدرت امتیاز دهی
    27195
    Array
    solinaz's: جدید92

    Post رمان وقتی بزرگ شدم بخونیاااااااااااااااا.....

    هر هفته ی
    فصل 1

    مثل همیشه با پانی و یاسمن نشسته بودیم کنار پنجره تخمه می ریختیم روی سر غابرهای پیاده، بی خیال ار همه جا و همه چیز در حالی که گوشی تلفن همراهم را توی گوشم جا به جا می کردم و زیر لب با خواننده ی انگلیسی همراه بودم پشت به تخته روی نیمکت نشسته، توی دلم قند آب می کردندچون فکر می کردم که این ساعت آقای مهندس امینی سر کلاس نمی آید. متوجه یک جفت کفش مردانه ی خیلی شیک و گران قیمت در کنار میزمان شدم همین طور که سرم را بالا می آوردم بالا (گوشی هنس فری) از گوشم افتاد مقنعه ام را بالا زده بودم و داشتم مثل کولی ها آدامس می جویدم مات و مبهوت مانده بودم نمی دونستم باید چی کار کنم خیلی آرام گوشی را از دستم گرفت و در حالی که سیم گوشی اش را جمع می کرد به طرف تخته رفت و اسمخودش را روی تخته سیاه نوشت «مهندس ضرغام» من همچنان مبهوت از روی نیمکت پایین آمده و به تخته سیاه خیره بودم . حرکت بعد غریبه اعلام آمادگی برای گرفتن یک امتحان بود. طولی نکشید که ورقه ها آماده روی میز قرار داشت.
    با ضربه ی آرنج پانی ورقه ای از وسط دفترم کندم و روی میز گذاشتم.مهندس ضرغام خیلی سریع سوال ها را نوشت. بعد پشت میز نشست و سرش را با لپ تاپش گرم کرد . وقت تمام شده بود و ورقه ی من خالی بود درست مثل ذهنم خالی خالی.زنگ تفریح آن روز اسممهندس ضرغام دهان به دهان می گشت، کلاس های دوم ریاضی و تجربی، سومی ها ،حتی دبیر ها در مورد این تازه وارد حرف می زدند. پانی در حالی که خودش را به گیجی می زد گفت:ـ بچه ها به خدا از وقتی از در اومد تو شکه شدم فکر کردم می خوان سر به سرمون بذارن مثل مدل هاست.یاسی گفت :ـ خاک بر سر ندید بدیدت پانی، یعنی بعد از کلی معلم های پیزوری این یکی رو هم به ما نمی تونی ببینی!؟ـ چقدر این خره ، مگه نمی بینی حلقه دستش نیست. آخه اجازه نمیدن استاد به این جوونی اونم مجرد به ما درس بده!ـ خوب شاید حالا دلشون به حال ما سوخته گفتن این بدبخت بیچاره ها هم دل دارن از در که میان تو یکریز بهشون می گیم نکن، نیار ،نپوش ، بذار یه بار حال درست حسابی بهشون بدیم ولی خودمونیم این عیدی بی موقع عجب حالی از هممون گرفت. من که از این امتحانه 2 بگیرم باید همه رو مهمون کنم!ـ بچه ها دیدید چه قدر با کلاس اومد گفت ورقه ها رو میز ! من که به نگار گفتم از فردا صبح هر روز یه دسته گل برای خانم رزاقی می آرم. واقعاً به این می گن مدیر دلسوز !بعد شما هی پشت سرش گفتین سال داره می ره عین خیالش هم نیست با این غیبت های آقای امینی! تیام تیام تیامـ این دختره انگار جن دیده1 از زنگ پیش لال مونی گرفته. تیام! تیام!ـ هان چیه!؟ـ رفتی گوشی ات رو ازش بگیری !؟ـ از کی؟ـ اوا دختره پاک آزاد شده مرگ من یادت نیست مهندس ضرغام گوشی ات رو با هندس فری ازت گرفت!؟ـ هان چرا!؟ـ پس برو بگیرش دیگه!ـ نمی خوام.ـ خوب برای چی؟ـ نمی دونم.ـ اِ،ولش کن نگار گیر دادیا زنگ دیگه حتماٌ خودش بهش می ده دیگه .ـ وا اصلاً به من چه ! تقصیر منه که خواستم یه دیدار مفت و مجانی براتون جور کنم اما شما ها که لیاقت ندارین.دیگه حرف هیچ کس رو نمی شنیدم همه ی حواسم پیش مهندس ضرغام بود واقعاً که تا به حال به عمرم مردی به خوش قیافه ** و متانت اون ندیده بودم. قد بلند و هیکل چهار شونه ی ورزیده اش اولین چیزی بود که نگاه هر بیننده ای رو مشغول می کرد و بعد صورتش که درست مثل مدل مجله ها بود . فک محکم و خوش فرم که چال ونوسی کاملش می کرد لب های پر ، بینی خوش ترکیب که انگار نقاشی شده بود؛ چشم های درشت و **** ای به رنگ میشی که سایه بان آن ها ابروان پیوسته ی خیلی خوش فرمی بود ،موهای سرش مواج و پر و البته کمی بلند که با ژل کنترلش کرده بود . رنگش قهوه ای تیره - روشنانگار که هایلایت کرده ، گردن بلند و چهار شونه و بازوان قدرتمندش حتی توی اون کت اسپرت نمایان بود ، رنگ پوستش برنز خیلی یک دست و خوش رنگ . هیچ نقصی توی ترکیب این مرد نبود و آدم رو در همون برخورد اول یاد مجسمه های اسطوره ای یونان می انداخت. صدای بم و مردانه اش آهنگ قشنگی داشت و کلمات رو خیلی کامل و محکم ادا می کرد.تا آخر زنگ تفریح مطمئن بودم که فقط من نیستم که عقل از سرم پریده. آقای مهندس ضرغام مثل حضرت یوسف که با ورود به مهمانی زلیخا همه ی زنان را مدهوش و دیوانه کرده بود کل دبیرستتان ما را «کلا کان لم یکن کرد».
    زنگ بعد سر کلاس ، مهندس اعلام کرد که اسامی روی برگه ها را می خواند و صاحب برگه برای گرفتن بلند شود. این طوری یک مراسم معارفه ی سریع هم انجام می شد. به ترتیب اسامی روی برگه ها را می خواند بچه ها تک تک بعضاً با خجالت می رفتن و برگشون رو می گرفتن نظریه ای می شنیدند و می نشستند.....
    ویرایش توسط solinaz : 11th April 2013 در ساعت 04:00 PM



    آینده ای بسازم که گذشتم جلوش زانو بزنهツ





  2. 6 کاربر از پست مفید solinaz سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. هدایای تبلیغاتی - آنتی ویروس - سررسید - کسپرسکی
    توسط volghan در انجمن تالار گفتگوی آزاد
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: 29th May 2016, 10:53 AM
  2. تصاویری از روبات احساساتی/ روباتی با توانایی نشان دادن 9 احساس مختلف
    توسط artadokht در انجمن سایر موضوعات اختراعات و نوآوری
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 9th September 2012, 11:13 AM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 24th August 2012, 04:56 PM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 10th August 2012, 11:16 AM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 11th November 2009, 10:48 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •