دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: نامه امام علی به فرزندش حسن پس از بازگشت از جنگ صفین

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    دندانپزشکی
    نوشته ها
    783
    ارسال تشکر
    6,304
    دریافت تشکر: 5,135
    قدرت امتیاز دهی
    15585
    Array

    پیش فرض نامه امام علی به فرزندش حسن پس از بازگشت از جنگ صفین

    آنچه خواهید خواند ترجمه ذوقی از نامه ۳۱ نهج البلاغه به دستِ فاطمه شهیدی، نگارنده مجله پرسمان در نسخه های شماره ۶۲، ۶۳، ۶۴، ۶۵، ۶۶، ۶۷ و ۶۸ می باشد.
    این، سفارش‌های پدری است که می‌رود؛
    پدری که می‌داند لحظه‌ها می‌گذرند؛
    می‌داند زندگی‌اش رو به پایان است؛
    پدری تسلیم نظام روزگار و
    از دنیا بیزار؛
    ساکن خانه‌های گذشتگان که می‌داند نوبت اوست که خانه‌ها را بگذارد و برود.
    این، سفارش‌های پدری است به فرزندش
    و فرزندان، آرزوهای درازی دارند که به آنها نمی‌رسند؛
    در راهی می‌روند که به نابودی می‌رسد.
    فرزندان انسان، نشانه‌گاه تیر دردها،
    اسیران روزگار،
    تیررس رنج‌ها،
    بندگان دنیا،
    معامله‌گران هیچ و پوچ
    و برنده‌های رقابت فنا و زوالند.
    فرزندان انسان، در بند مرگ،
    ناگزیر از رنج،
    همدم اندوه،
    آماج بلا،
    شکست خورده شهوت
    و جانشین مردگانند.
    فرزندم!
    این روزها که می‌بینم دنیا پشت کرده، روزگار سرکش از من می‌گریزد
    و آخرت، نزدیک می‌شود.
    از فکر و ذکر دیگران، رها شده‌ام.
    به بیرون از خود، اعتنایی ندارم.
    نگاهم از مردم، به درونم برگشته، به خود می‌اندیشم.
    نزدیک شدن مرگ، از فکرها و خواهش‌ها هم مرا منصرف کرده
    و حقیقت وجودم را عریان، پیش چشمم نهاده،
    مرا مشغول اموری جدی کرده که شوخی برنمی‌دارند و
    به حقایقی کشانده که عین واقعیتند.
    فرزندم!
    (این روزها از فکر دیگران بیرون آمده‌ام؛
    ولی به تو فکر می‌کنم)
    چون تو پاره وجود منی،
    نه، بالاتر از این،
    تو، خود منی،
    رنجی به تو برسد، به من رسیده؛
    اگر مرگ سراغت بیاید، سراغ من آمده؛
    حال و احوال تو، حال و احوال من است و
    به همین خاطر، این نامه را می‌نویسم.
    می‌نویسم تا پشت و پناه تو باشد؛ چه من زنده بمانم و چه نمانم.
    پسرم!
    سفارشت می‌کنم از خدا پروا کن و
    پیوسته به فرمان او باش
    و با پیاپی به خاطر آوردنش، دلت را آباد کن و
    به ریسمان او بیاویز.
    کدام رشته، محکم‌تر از رشته بین تو و خداست
    (اگر آن را بگیری)؟
    دلت را زنده نگه‌دار؛ با یادآوری،
    هوایش را بمیران؛ با پارسایی،
    توانایش کن؛ با باور،
    روشنایی‌اش ده؛ با اندیشه،
    حقیرش کن؛ با فکر مرگ،
    وادارش کن تا اقرار کند که دنیا رفتنی است؛
    وادارش کن تا با چشم باز، ناگواری‌های دنیا را ببیند؛
    وادارش کن واهمه کند از هیبت روزگار؛ از تغییر حال و احوال؛ از روزها و شب‌های تلخی که شاید در راه باشند.
    داستان رفتگان را برایش بگو!
    بگو بر سر آنها که پیش از او بودند، چه آمده!
    دیار و یادگار رفتگان را نشان او بده!
    بگو: «ببین چه‌ها کردند؛
    از کجا کوچ کردند؛ کجا فرود آمدند و ماندنی شدند.
    از کنار رفیقان، به دیار ناآشنایی رفتند و
    همین امروز و فرداست که تو هم از آنها شوی».
    فرزندم!
    آخر راه را آباد کن.
    آن دنیا را با این دنیا عوض نکن!
    درباره آن‌چه نمی‌دانی، گفتگو نکن!
    آن جا که لازم نیست حرفی بزنی، نزن!
    اگر می‌ترسی در راهی گم شوی، همان اول راه، پا، پس بکش؛
    چون در آستانه سرگردانی، باز‌ایستادن و تأمل، بهتر است از این که بگذاری حوادث هول‌ناک، تو را بر پشت خود بنشانند و هرجا ببرند.
    به خوبی‌ها بخوان و اهل خوبی باش!
    با دست و زبان، بدی را بران!
    تمام سعی‌ات را بکن تا از اهل بدی، دور بمانی!
    آن طور که شاید و باید، در راه خدا جهاد کن و نگذار تا ملامت هیچ ملامت‌گری، تو را نگه دارد،
    در جست‌و‌‌جوی حقیقت، هر جا که هست، در اعماق سختی‌ها و در انبوه حوادث، غوطه‌ور شو
    و پی فهم حقیقت دین باش!
    خودت را عادت بده به صبوری و به تحمل ناگواری‌ها!
    چه اخلاق خوبی است این صبوری و این شکیبایی در مسیر حق!
    در همه احوال، وجودت را به خدایت بسپار!
    پیش او باشی، پناهت امن است و نگهبانت قوی.
    هرچه می‌خواهی، تنها از او بخواه
    که دادن و ندادن، دست اوست.
    مدام از او تقدیرهای خوب بخواه!
    فرزندم، به این سفارش‌ها دقت کن و به این نامه، پشت نکن.
    فرزندم!
    سن و سال من، بالا رفته و ناتوانی مرا فرا می‌گیرد؛
    خواستم پیش از این که اجلم شتابان از راه رسد، این سفارش‌ها را بنویسم و این اوصاف را برای تو ثبت کنم؛
    نکند دیگر نتوانم آن چه در درون دارم، به تو برسانم؛
    نکند جسمم که ناتوان می‌شود، اندیشه و فکرم هم نقص پیدا کند؛
    نکند بعضی وسوسه‌های درون و برون، زودتر از من، به قلب تو برسند و دلت را سخت و رمیده کنند.
    بی‌تردید، دل جوان، زمین خالی از کشت‌وکاری است که هر بذری در آن بپاشند، می‌پذیرد و می‌رویاند؛ به همین خاطر، پیش از این که دلت سخت شود و فکرت مشغول هزار جا گردد، تربیت تو را شروع کردم؛ تا با اندیشه و اراده‌ای مصمم، سراغ حقایقی بیایی که اهل تجربه، پیش از تو، زحمت گشتن و یافتن آنها را کشیده‌اند؛ حقایقی که لازم نیست برای جست و جوی آنها رنجی ببری و دوباره تجربه‌شان کنی.
    با دریافت این حقایق، به همان آثاری می‌رسی که ما رسیدیم و
    شاید نکاتی که برای ما نامعلوم و تاریک بود، برایت روشن شود.

    فرزندم!
    من به اندازه همه پیشینیان عمر نکرده‌ام؛
    اما به آن چه کردند، دقت کردم.
    به حکایت‌هایی که از روز و روزگارشان مانده، فکر کردم.
    در نشانه‌ها و یادگارهایشان گشتم و
    شدم مثل یکی از آنها و
    حتی بالاتر.
    من از سرگذشت همه آنها خبر داشتم؛ گویی با همه آنها، از اولین تا آخرین نفر، زندگی کرده‌ام.
    زلالی و تیرگی، سود و زیان امور را فهمیدم.
    بعد از هر چیزی، برای تو، زلال و زیبایش را انتخاب کردم و مبهم و شبهه‌ناکش را کنار زدم.
    مثل هر پدر دل‌سوزی، نگران تو بودم.
    تصمیم گرفتم [بر اساس این تجربه‌ها] تربیت تو را آغاز کنم؛
    درست همین حالا که تو در اوج زندگی هستی و در آستانه رویارویی با جهان؛
    همین حالا که نیتت سالم است و درونت صاف و پاک.
    تصمیم گرفتم تربیتت را با کتاب خدا و تفسیرش شروع کنم؛ با احکام اسلام و حلال و حرام‌ها و خواستم چیزی غیر اینها نگویم.
    بعد ترسیدم مکتب‌ها و شبهاتی که برای مردم، به خاطر هواهای نفسانی و اندیشه‌های باطلشان پیش آمده، حقیقت را از چشم تو هم مثل همان مردم، بپوشاند؛
    پس برخلاف میل قلبی‌ام، تو را از اندیشه‌ها ی دیگر هم آگاه می‌کنم؛
    چون به یقین رسیدنت را بیش از این دوست دارم که تسلیم امری شوی که در آن، از مهلکه‌ها و شبهه‌ها در امان نیستی.
    به این امیدم که در مسیر این تجربه‌ها، خدا، تو را به رشد برساند
    و تا مسیر معتدل و راست، راه ببرد.
    اینک، این سفارش‌های من؛ از تو می‌خواهم به آنها عمل کنی:

    پسرم!
    بدان که خوشایندترین چیزی که دلم می‌خواهد از وصیت من بگیری، پروای خداست؛
    اکتفا به هر چه مقرر اوست و راه افتادنت در همان مسیری که پدران و نیکویان خاندانت طی کردند؛
    چون آنها مدام دل و روحشان را می‌پاییدند؛
    همان جور که تو می‌پایی و
    به خود فکر می‌کردند؛
    چون تو که اهل فکر و مراقبه‌ای.
    سرانجام، این مراقبه‌ها آنها را رساند به این که باید به حقایقی که می‌شناسند، عمل کنند
    و هرچه تکلیفشان نیست، وا گذارند.
    اگر قلب تو، این دستاورد نیاکانت را نمی‌پذیرد،
    اگر می‌خواهد خودش حقیقت را بداند،
    همان‌طور که آنها دانستند،
    پس مراقب باش که خواستن و جست‌و‌جویت، برای دانستن و فهمیدن باشد؛
    نه غوطه در شبهه‌ها و تشدید جدل‌ها.
    قبل از آغاز جست‌و‌جو، از خدا کمک بخواه و
    به او با شوق، رو کن تا توفیقت دهد.
    هرچه تو را به شبهه و دودلی می‌اندازد، کنار بگذار!
    دلت که یک‌رنگ شد و سر فرود آورد،
    رأی و نظرت که از پریشانی درآمد و کامل شد،
    آن گاه، به حقایق این وصیت، دقت کن.
    اگر دلت یک‌رنگ نشد و
    فکر و خیالت، آرام و آسوده نشد،
    پس بدان چون شتری شب‌کور به بیراهه می‌روی
    و در تاریکی‌ها، غوطه‌ور می‌شوی.
    آن که در جست‌و‌جوی دین است، به بیراهه‌ها نمی‌رود و تاریکی و روشنی را به هم نمی‌آمیزد.
    در این آمیختگی‌ها، ایستادن، بهتر از رفتن است.
    پسرم!


    به وصیت من خوب فکر کن
    و بدان که مرگ در اختیار کسی است که زندگی در اختیار اوست؛
    همان که می‌آفریند، می‌میراند؛
    همان که نیست می‌کند؛ باز می‌گرداند؛
    همان که گرفتار می‌کند، آسایش می‌بخشد.
    بی‌تردید، دنیا، جز با نظام خداوندی، برقرار نمی‌ماند؛ نعمت‌ها، سختی‌ها، سزای روز جزا و اموری که قرار داده و ما درک نمی‌کنیم.
    درک بعضی سنت‌های خداوندی، اگر برایت مشکل شد، بگذار به حساب این که به حکمت‌های آن نادانی؛
    چون تو در اول آفرینش، نادان بودی و بعد دانایت کردند.
    زیاد پیش آمده که چیزهایی را نمی‌دانی؛ اموری فکرت را سرگردان می‌کنند و بصیرتت، راهی برای فهم آنها نمی‌یابد؛ اما بعدها درکشان می‌کنی؛
    پس به آن که تو را آفریده، روزی داده و خلقتی متعادل بخشیده، پناه ببر!
    بندگی‌ات برای او باشد؛ شوقت به او و هراست از او.
    فرزندم!
    کسی از خدا خبری نیاورده، آن جور که پیامبر خبر آورد؛
    پس بگذار او پیشوای تو باشد.
    او تو را تا نجات، راه ببرد.
    من در نصیحت کردن تو، هیچ کوتاهی نکردم.
    اگر تو بخواهی خودت را بشناسی و سعی هم بکنی، باز به آن حدی که من تو را می‌شناسم و درک می‌کنم، نمی‌رسی.
    فرزندم!
    اگر خدایت شریکی داشت، رسولان آن شریک، سراغت می‌آمدند؛
    آثار پادشاهی او را می‌دیدی؛
    از کارها و اوصافش باخبر می‌شدی؛

    ولی او خدای یگانه‌ای است؛
    همان جور که خودش، خودش را وصف می‌کند.
    کسی با حکومتش در تضاد نیست؛
    بوده و نابود نمی‌شود؛
    پیش از همه چیز است
    و آغاز و ابتدایی ندارد؛
    بعد از همه چیز است
    و آخر و انتهایی ندارد
    بزرگ‌تر از آن که دلی یا دیده‌ای، تمام ربوبیت او را دریابد.
    حالا که این حقیقت را دریافتی،
    رفتارت، رفتار کسی باشد که شأنی حقیر دارد؛
    قدرتی ناچیز،
    ضعفی زیاد،
    و حجم بزرگی نیاز؛
    نیاز به توفیق فرمان‌بری، هراس از انتقام و ترس از خشم او؛
    چون که بی‌تردید، او جز به زیبایی‌ها، فرمان نداده
    و جز از زشتی‌ها دورتان نکرده.
    پسرم!
    تو را از دنیا و حالتش، نیست شدن و دست به دست شدنش، خبر کردم؛
    از آخرت هم خبرت کردم؛ از آن چه که آن جا برای اهلش آماده کرده‌اند.
    برای هر دو جهان هم مثال‌هایی زدم؛
    تا عبرت بگیری و قدم‌هایت را با توجه به آن برداری.
    مردمی که دنیا را آزموده و شناخته‌اند،
    مثل مسافرانی‌اند که از منزل‌گاهی بی‌آب و گیاه، عزم جایی را کرده‌اند، وسیع و آباد.
    آنان، رنج راه و دوری دوست،
    سختی سفر و غذای ناگوار،
    همه را تاب می‌آورند؛
    تا به خانه وسیع و منزل‌گاه امن و آرامشان برسند.
    از این سختی‌ها، دردی احساس نمی‌کنند؛
    هزینه‌های سفر را ضرر حساب نمی‌کنند و
    دوست داشتنی‌تر از آن چه به منزل و محله موعود، نزدیکشان می‌کند، چیزی نیست
    و مردمی که دنیا فریبشان داده،
    مثل مسافرانی‌اند که از جایی وسیع و آباد، می‌روند به منزل‌گاهی بی‌ آب و گیاه؛
    ناخوشایندتر و دشوارتر از این کوچ، از این رفتن به جانب ناآباد، چیزی نیست.
    پسرم!

    در رابطه با دیگران، دل خودت را میزان قرار بده؛
    هرچه برای خودت می‌خواهی، برای آنها هم بخواه؛
    هرچه برای خودت نمی‌خواهی، برای آنها هم نخواه؛
    همان جور که خوش نداری به تو ظلمی شود، ظلمی نکن.
    همان جور که دوست داری به تو خوبی کنند، خوبی کن.
    هرچه فکر می‌کنی مردم اگر بکنند بد است، برای خودت هم بد حساب کن.
    هر چه نمی‌دانی، نگو؛ حتی اگر آن چه می‌دانی کم است.
    هر چه نمی‌خواهی درباره‌ات بگویند، درباره کسی نگو.
    پسرم بدان!
    از خود راضی بودن، خلاف درستی و آفت اندیشه‌هاست.
    پس (به این که هستی، راضی نباش) و تمام سعی‌ات را بکن…؛
    به مقصد هم که رسیدی، بیشتر از همیشه، در برابر پروردگارت، خاشع باش.
    پسرم بدان!
    "آخرین برگ این دفتر هم به پایان رسید"


  2. 3 کاربر از پست مفید Majid_GC سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مقایسه کنید ، لبنان پس از 4 سال و خرمشهر پس از 24 سال + عکس
    توسط LaDy Ds DeMoNa در انجمن آرشیو بخش هنر
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: 29th June 2012, 02:22 AM
  2. پس از سرقت گوشی موبایل چه کنیم؟
    توسط Sookoot در انجمن حقوق عمومی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 9th June 2011, 10:54 PM
  3. پس از لحظه های دراز
    توسط تووت فرنگی در انجمن قطعات ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 16th February 2011, 08:02 PM
  4. تصویر: لوح گلی دوره هخامنشی نشاندهنده پاداش کارکنان زن پس از زایمان
    توسط باستان شناس در انجمن باستان شناسی ایران
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 8th February 2011, 10:52 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •