اولا:
لازم است در پاسخ بگوييم : هنگامى كه اسلام آمد، بردگى در عالم ، نظام رسمى جهانى بود و بلكه يك عمل اقتصادى و اجتماعى محسوب مى شد؛ زيرا هم داراى منافع خصوصى و هم شامل عوامل بزرگ اجتماعى و سياسى شده بود و در نظر كسى زشت نبود و هيچ كس فكر نمى كرد كه ممكن است روزى اين نظام شوم تغيير بپذيرد و به همين جهت ، ابطال ياتغييرش به طول زمان و عمل تدريجى نيازمند بود و حال آنكه به خوبى مى دانيم با وجود اينكه تحريم شراب كه يك عادت شخصى بود، باز هم چند سال به طول انجاميد، بلى گرچه شراب گاهى در مظاهر اجتماع آن روز به طور رسمى خودنمايى مى كرد، اما بعضى عربها در زمان جاهليت هم ازخوردن آن خوددارى مى نمودند و بلكه ميگسارى را مايه فساد بزرگى پنداشته وشايسته مردان با شخصيت نمى دانستند. بازهم تحريم آن به طول زمان احتياج داشت .
اما موضوع بردگى در هستى اجتماع و در اعماق فكر بشر آن روز بيش از هر چيزى رسوخ كرده بود، به حدى رسيده بود كه ديگر كسى آن را زشت نمى دانست چنانكه پيش از اين بيان كرديم و به همين جهت ، ابطال بردگى بيش ‍ از زمان زندگى پيامبر اسلام ( صلّى اللّه عليه و آله ) وقت لازم داشت در صورتى كه زندگى پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله ، زمانش كوتاه بود و مرتب هم وحى نازل مى شد و جنابش دائم مشغول تنظيم قوانين و تشريح احكام بود و فرصت بيشترى نداشت . و از طرف ديگر خداى توانا به وضع آفريده خود آشناتر است و صلاح آنها را بهتر مى داند، اگر مى دانست كه براى تحريم شراب ، صدور يك فرمان بس است ، هرچه زودتر صادر مى كرد و در ظرف چند سال به تاءخير نمى انداخت . و همچنين اگر پروردگار مهربان مى دانست كه ابطال بردگى را در عالم ، يك تصويب نامه معمولى بس است ، هرگز از صدورش مضايقه نمى كرد.
آنچه گفتيم اشتباه نشود كه اسلام به نفع همه افراد بشر نازل شده و با هر زمانى سازگار است و تمام عوامل و نيروى هستى را به سوى كمال و بقا، رهبرى مى كند، معناى آن اين نيست كه اسلام در برابر همه مسائل جزئى ، قوانين تفصيلى تصويب مى نمايد؛ زيرا اين گونه قوانين در مواردى لازم است كه هيچ وقت تغيير نپذيرد.
اما در مواردى كه دائم در حال تغييراست ، وظيفه اسلام اين است كه پاره اى اصول كلى مقرر نمايد كه بشر بتواند زندگى خود را در حدود همان اصول پيش ببرد. اسلام در مساءله بردگى نيز همين طريقه را به كار بسته ؛ زيرا با تصويب يك رشته قوانين حكيمانه براى آزادى بردگان ، نزديكترين راهى را كه انسانيت مى توانست در حل اين مشكل كهنسال بپيمايد، نشان داده تا فرصت مناسب ترى فرا رسد، فرمان نهايى را براى از بين بردن انسان فروشى صادر نمايد، بر همگان واضح است كه اسلام براى تغيير دادن طبيعت بشر نازل نشده ، بلكه در حدود فطرت و طبيعت بشريت براى تهذيب افراد آمده است . براى اين آمده كه بدون هيچ گونه فشار و اجبارى ، انسان را به بالاترين مقام انسانيت برساند، حتى براى نمونه در تهذيب بعضى افراد به حد اعجاز رسيد و به جايى رسيد كه هيچ نظامى در تاريخ بدانجا نرسيده است .
اما با وجود اين ، اسلام ماءمور نبود كه همه مردم را در تهذيب اخلاق به اين مقام برساند؛ زيرا اگر خدا مى خواست در روز اول بشر را فرشته خلق مى كرد و وظايف فرشتگان را به عهده آنها واگذار مى نمود كه هرگز خطا نمى كنند و آنچه را كه ماءمورند به نحو احسن انجام مى دهند وليكن اين موجود را بشر آفريد و خود به قدرتش كاملا آشناست و بهتر مى داند كه براى پرورش انسان تا چه حدى كوشش لازم است .
به هرحال ، اين افتخار براى اسلام بس كه جنبش آزادى بردگان را هفت قرن پيش از آنكه ديگران به مزاياى آن آشنا شوند در قلمرو خود شروع كرد و با اين اقدام حكيمانه ، همه منابع بردگى را در جزيرة العرب خشك نمود، به طورى كه اگر منابع ديگرى در ساير نقاط جهان به توليد آن مشغول نبود، شايسته بود كه در آينده نزديك در عالم اسلامى ابطال بردگى را رسما اعلام نمايد، بدين جهت آن روز نتوانست بردگى را رسما در عالم الغا نمايد كه تنها به عالم اسلامى مخصوص نبود بلكه اغلب به دشمنانش اختصاص داشت كه از محيط اسلام بيرون بودند و آن عبارت از بردگى محصول جنگ است و ما اندكى بعد از اين به تفصيل درباره آن سخن خواهيم گفت .
وثانيا:
بايد بدانيم كه آزادى ، هيچ وقت به آسانى به دست نمى آيد بلكه هميشه به اجبار گرفته مى شود و به همين نسبت بايد بدانيم كه تصويب نامه معمولى نيز نمى تواند برده را آزاد بكند، بهترين شاهد اين سخن ، تجربه آمريكائيان است كه در آزادى بردگان با قلم فرسايى ((آبراهام لينكلن )) در آن سرزمين انجام گرفت ؛ زيرا بردگانى كه با تصويب نامه ((لينكلن )) در ظاهر آزاد شده بودند نتوانستند حريت خود را حفظ كنند. سرانجام به اميد اينكه دوباره به بردگى پذيرفته شوند به سوى مالكان خود برگشتند. و عملا تقاضاى بندگى نمودند، براى اينكه اين آزادى ازداخل ضمير آنان نبود تا واقعا آزاد شوند و به همين جهت در نهاد خود تمايل به آزادى احساس نمى كردند.
پوشيده نماند كه اين مساءله در ابتداى امر خيلى بعيد به نظر مى رسد، اما اگر در پرتو حقايق روانى و در حدود قانون فطرت مورد دقت قرار بگيرد، هيچ بعيد نيست ؛ زيرا زندگى بشر در بدو امر يك عادت ساده و بى رنگ است و بعدعواملى كه در مسير آن قرار مى گيرد باعث مى شود كه وجدان و افكار و دستگاه احساسات درونى بشر رنگ آن عوامل را به خود گرفته وبه آداب و رسوم محيط تربيت شود.
بنابراين ، پيداست كه شخصيت و هستى برده با شخصيت و هستى انسان آزاد فرق فاحش دارد، نه از اين نظر كه برده يك جنس ديگر است ؛ چنانكه عده اى از پيشينيان مى گفتند، بلكه از اين نظر كه زندگى او در اثر بردگى طورى شده كه دستگاه تشخيص درونى و افكار و وجدانش رنگ محيط بندگى را به خود گرفته و با اخلاق پست عبوديت ببار آمده ، به طورى كه نيروى اطاعت و فرمانبرى در نهادش تا آخرين حد ممكن ريشه دوانده و در مقابل به همان نسبت دستگاه احساس مسؤ وليت و تحمل زحمت زندگى دچار بحران ناتوانى شده است ؛ زيرا با كمترين دقت مى توان ديد كه برده وقتى كه از طرف آقا ماءمور است كارهاى بس دشوار و طاقت فرسا را بدون احساس ناراحتى به نحو احسن انجام مى دهد، به جهت اينكه جز حسن اطاعت و روح فرمانبرى در نهاد خود چيزى را به رسميت نمى شناسد، اما اگر همين برده ، همين بشر پرطاقت ، هنگامى كه مسؤ وليت به خودش واگذار شود، هيچ كارى از وى ساخته نيست ، گرچه آسانترين كارها باشد، نه براى اينكه جسمش در مقابل آنان ناتوان و فكرش در همه احوال براى درك اين گونه مطالب نارساست ، بلكه براى اين است كه نفس ‍ او هيچ گاه بدون فرمان ، آماده به كار نبوده و بدون فرمانده نمى تواند مشكلات مسؤ وليت وظيفه سنگين زندگى را به خود هموار سازد؛ زيرا روح فرمانبرى و پيروى از غير و فكر حلقه به گوشى بر اعماق بشريت وى تسلط كامل دارد و چون فرمان و فرمانده بالاى سرش نباشد در آن مسؤ وليت خطرهاى موهوم را در نظرش مجسم و مشكلات بى اساسى را در ضميرش مشكل تر مى سازد و براى اينكه به محظورى دچار و باخطرى روبه رو نگردد از انجام وظيفه شانه خالى مى كند.
آثار بردگى هنوز در جهان مشهود است
شايد كسانى كه در عصر حاضر در زندگى عموم شرقيها بخصوص مصريها با دقت كامل نگاه كنند، اثر لطيف اين بردگى نهانى رادر نهاد آنهابه خوبى مشاهده خواهند كرد، به آسانى خواهند ديد كه استعمار پليد چه اثر شومى در روح اين مردم به وديعت نهاده است تا آنها را براى بندگى و سرسپردگى دول استعمارگر غرب آماده تر سازد.
همچنين اهل دقت اين آثار ذلت را در اكثر كارهاى تعطيل شده اين سرزمين به خوبى احساس مى كنند. وكاملا پيداست كه علت اساسى تعطيل و اين همه سستى در كارهاى مشروع فقط ترس رو به رو شدن با محظورات موهوم است ؛ حتى دولتها در امور جارى مملكتى بدون احضار مستشار انگليسى و ياامريكايى نمى توانند عملى را انجام بدهند؛ زيرا اين حكومتها چنين گمان مى كنند كه تا نظارت متخصصين خارجى نباشد، بار مسؤ وليت از دوش آنها برداشته نخواهد شد و همين طور اين نابسامانيهاى خطرناك همه جا كارمندان دولت را فرا گرفته و به نان جوين محتاج نموده است و به همين جهت هيچ يك از آنها بدون اجازه و دستور ناظرين خارجى ، خود را براى انجام كارى قادر نمى دانند، نه براى اينكه همه از انجام وظيفه عاجزند، بلكه دستگاه مسؤ وليت و همچنين دستگاه احساس استقلال در نهادشان تعطيل شده و رگهاى بندگى و فرمانبرى كاملا متورم گرديده و در حقيقت چون خوب بنگرى آزاد نيستند، بلكه بردگانند در لباس آزادى و اين همان شكستگى روحى و احساس ‍ حقارت است كه برده را به ذلت بردگى وا مى دارد.
بديهى است كه اين پست پندارى و خود را حقير شمردن ، از خصوصيات ذاتى برده نيست ، بلكه از محيط آلوده زندگى و از يك رشته عوامل خارجى پيدا شده كه طوق فرمانبرى بر گردن اين بشر نهاده است .
اين طور نيست كه هميشه بايد در اين ذلت بماند، بلكه به اقرار گرفتن در محيط زندگى سالم و با اتكا به نيروى ذاتى مى تواند استقلال و شخصيت خود را دريابد، مانند شاخه درختى كه در اثر فشار باد حوادث بشكند و از تنه درخت آويزان شود، قسمتى از آن در دل زمين پنهان گشته و با مرور زمان ريشه دار شده و استقلالى به دست آورده سرانجام درخت تنومندى گرديده و بر همگان روشن است كه اين كسالت روحى را هرگز با تصويب نامه دولتها علاج نتوان كرد، بلكه اول با ايجاد عوامل ديگر و محيط سالمتر و با پرورش دادن افكار نوين در داخل ضمير و آماده ساختن دستگاه روانى در نهاد برده اين عارضه را بايد مداوا نمود.
و در اثر اين چنين كوشش حكيمانه مى توان او را مانند بشر آزاد به محيط زندگى انسانى باز آورد و از زندگى ذلت بار بندگى نجاتش داد و اين همان عمل كريمانه است كه اسلام درباره بردگان انجام داد؛ زيرا در درجه اول با حسن رفتار خود به دلجويى آنان شتافت و بديهى است كه در اين مورد بهتر از حسن سلوك وخوشرفتارى چيزى نبوده كه بتواند نفس منحرف برده را تعديل نموده و اعتبار از دست رفته را به وى بازگرداند تا در اثرآن بتواند هستى خود را دريابد و شخصيت خود را بشناسد و اينجاست كه طعم شيرين استقلال در كامش شيرينتر مى گردد و با چشيدن آن ديگر از آزادى نمى گريزد، چنانكه بردگان آزاد شده آمريكا گريختند.
همه مى دانند كه اسلام در خوشرفتارى و اعطاى اعتبار بشريت به بردگان تاحد اعجاز رسيد، به آن ترتيب كه سابق در ذيل آيات قرآن و احاديث پيامبر آزاديبخش اسلام ، پاره اى از نمونه هاى آن بيان شد و در اينجا نمونه هاى ديگرى درباره اجراى واقعى اين قانون بيان مى كنيم .
پيامبر اسلام در ميان عده اى از بزرگان عرب و بردگان ، رابطه برادرى ايجاد كرد، چنانكه ((بلال بن رياح )) را كه برده سياهى بيش نبود، با ((خالدبن رويحه )) و بنده خود ((زيد)) را با عموى گراميش ((حمزه )) و ((خارجة بن زيد)) را با ((ابوبكر)) برادر خواند و اين عمل حكيمانه در واقع يك رشته اتصال دامنه دارى بود مانند رابطه خون و قرابت كه تا حدود شركت در ارث پيش مى رفت .