اینجا جمکران ، سلام بر صاحب مهربان این خانه...

[محمد حسین بابایی فرد]

سلام بر تو ای آقای من . . .

[Client]

امام من، ای خوب من، مهربان تر از همه به من، پس کِی می آیی ؟

می گویند: "کِی" کار شیطونه...
تو بگو به من ، پس چه بگویم من ...!

...تو که بیایی، همه چیز حل میشود...
همّه چیز...


...

افکار Client

[iran hz]

سلام اقاجون

[محسن مهابادی زاده]

امروز چهارشنبه به وقت دلتنگی ساعت 21:43 مورخه 93/09/12

سلام خدا به شما
فریاد خاموش...
امان از دلتنگی..امان از نگاه و فکر ناحق...
چه کنم با دل تنها ؟
چه کنم با غم دل؟
باز هم نیم نگاهی ...
دوستت دارم

[محسن مهابادی زاده]

امروز دوشنبه 93/09/17 ساعت 21:45 چند کلام حرف خودمونی

سلام با تقدیم احترام
امروز از این اطرافیان حرفهای عجیبی شنیدم...
از چی صحبت میکردن؟؟ از من ؟؟ که چطوری با این بی مهری ها تا حالا کنار اومدم؟؟
دستم به دامانت !!!
حکمتش چیه !!! الله اعلم
باز هم نگاه و دعای شما برای گذر از این وضعیت ...
دوستت دارم

[Client]

امروز سه شنبه 93/09/18 ساعت 18:37

سلام دوست من...

آری،می دانم که می دانی...

براستی وقتی دوست خطابت می کنیم، انگار برای لحظاتی، از تمام دنیا و دنیا و دنیا و کم و بیش آن،زشت و زیبای آن، خوب و بدِ آن، آسوده خاطر می شویم و این، همه اش مدیون وجود مبارک تو در کنارماست...

تو که با ما باشی و ما با تو، حال مان خوب است...

این حال خوب مان را جاودان گردان...

افکار Client

[محسن مهابادی زاده]

امروز سه شنبه 93/09/18 ساعت به وقت دلتنگی و قول و قرارمون19:00

سلام و عرض ادب

دلم برات تنگ شده ، ساده و خودمونی

نمیدونم قراره حال و احوال من در این دنیا بشه یکی برای همه؟؟؟!!!
اگه مصلحت خدا بر اینه فقط و فقط مصلحت خدا ،پس مرا در آغوش بگیر.
خداروشکر
دوستت دارم

[Client]

امروز سه شنبه 93/9/25 ساعت 18:27

سلام بر شما...

آقایِ من،من آمده ام...

همانند روزهای کودکی ام آمده ام...

آن روزها، وقتی دعای توسل می خواندم و آخرش کلّی حاجت را دونه به دونه برایتان می گفتم ...
آن روزها را خوب در یاد دارم ...

چقدر هم طولانی می شد...به اندازه نماز مادرم طول می کشید، دعا خواندن من...

چقدر لذت می بردم از اینکه سه شنبه زودتر برسد و باری دیگر ...

الان با همان نیت پاک کودکی ام ،آمده ام...
اما...
اما... نه با آن همه حاجت ...!

مرا در جریان مسیرمان قرار بده ...
و همه را ...
و هر که این چنین می خواهد ...
یا ممکن هست بخواهد ...
یا اگر در جریان قرار گیرد، به یقین می خواهد ...

سپاس..

[محسن مهابادی زاده]

امروز سه شنبه وعده ملاقات و عشق بازی با یار93/09/25 ساعت 18:30

به تو فکر کردن عجب حالی داره...
به آرامش و آغوش توفکر کردن عجب حالی داره
دستهای سردمو بگیر در میان دستهای گرمت
گاهی با گوشه نگاهت دلم را ببر...
دوستت دارم گلم

[Messiah]

امروز سه شنبه 93/9/25 ساعت 18:27

سلام بر شما...

آقایِ من،من آمده ام...

همانند روزهای کودکی ام آمده ام...

آن روزها، وقتی دعای توسل می خواندم و آخرش کلّی حاجت را دونه به دونه برایتان می گفتم ...
آن روزها را خوب در یاد دارم ...

چقدر هم طولانی می شد...به اندازه نماز مادرم طول می کشید، دعا خواندن من...

چقدر لذت می بردم از اینکه سه شنبه زودتر برسد و باری دیگر ...

الان با همان نیت پاک کودکی ام ،آمده ام...
اما...
اما... نه با آن همه حاجت ...!

مرا در جریان مسیرمان قرار بده ...
و همه را ...
و هر که این چنین می خواهد ...
یا ممکن هست بخواهد ...
یا اگر در جریان قرار گیرد، به یقین می خواهد ...

سپاس..

با نوشته شما یاد یه چیزی افتادم


وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ
و اگر در آتشم اندازی٬ به اهالی آنجا خواهم گفت که دوستت دارم.

* بخشی از مناجات شعبانیه * انگار بعد از مدتها توی دلم چراغانی شده !