گاهی می دیدم که اسماعیل (محمدی مجرد) شب غیبش می زند و تا صبح نیست.
دنبالش گه می گشتم می دیدم رفته یک نقطه دوری از سنگر و مقر, داخل یک گودال و چفیه خودرا پهن کرده
روی ان نماز می خواند و زار زار گریه می کند.
بعضی وقتها بهش می گفتیم که شش دانگ بهشت را می خواهی ؟!خبری نیست!!!!
و اسماعیل می گفت: اخرش می گیرم... اخرش هم گرفت....
رو حش شاد یادش گرامی
به نقل از hayat.ir


 
            
            
 
             شش دانگ بهشت
 شش دانگ بهشت
                
 
                    
                    
                    
                         پاسخ با نقل قول
  پاسخ با نقل قول
 
            .gif) 
	
 پاسخ : شش دانگ بهشت
 پاسخ : شش دانگ بهشت
                



 
			

علاقه مندی ها (Bookmarks)