دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 48

موضوع: نوشته های دکتر شریعتی

  1. #31
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : نوشته های دکتر شریعتی

    …آن چه در کویر می روید، گز و تاق است. این درختان بی باک صبور و قهرمان که علی رغم کویر، بی نیاز از آب و خاک و بی چشم داشت نوازشی و ستایشی و از سینه خشک و سوخته کویر به آتش سر می کشند و می ایستند و می مانند،

    هریک ربّ النّوعی بی هراس، مغرور ، تنها و غریب. گویی سفیران عالم دیگرند که در کویر ظاهر می شوند. این درختان شجاعی که در جهنم می رویند، اما اینان برگ و باری ندارند، گلی نمی افشانند ،ثمری نمی توانند داد. شور جوانه زدن و شوق شکوفه بستن و امید شکفتن، در نهاد ساقه شان یا شاخه شان می خشکد، می سوزد و در پایان به جرم گستاخی در برابر کویر، از ریشه شان بر می کنند و در تنورشان می افکنند.
    و …این سرنوشت مقدر آنهاست. بید را در لبه استخری، کناره جوی آب قناتی، در کویر می توان با زحمت نگاه داشت. سایه اش سرد و زندگی بخش است. درخت عزیزی است اما همواره بر خود می لرزد. در شهر ها و آبادی ها نیز بیمناک است، که هول کویر در مغز استخوانش خانه کرده است.
    اما آنچه در کویر زیبا می روید، خیال است. این تنها درختی است که در کویر خوب زندگی می کند، می بالد و گل می افشاند و گل های خیال، گل هایی همچون قاصدک، آبی و سبز و کبود و عسلی…هریک به رنگ آفریدگارش ، به رنگ انسان خیال پرداز و نیز به رنگ آنچه قاصدک به سویش پر می کشد و به رویش می نشیند.

    خیال_این تنها پرنده نامرئی که آزاد و رها همه جا در کویر جولان دارد_ سایه پروازش تنها سایه ایست که به کویر می افتد و صدای سایش بالهایش تنها سخنی است که سکوت ابدی کویر را نشان می دهد و آن را ساکت تر می نماید. آری، این سکوت مرموز و هراس آمیز کویر است که در سایش بالهای این پرنده شاعر سخن می گوید. کویر انتهای زمین است، پایان سرزمین حیات است. در کویر گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم و از آن است که ماورا’ اطّبیعه را _ که همواره فلسفه از آن سخن می گوید و مذهب بدان می خواند _ در کویر به چشم می توان دید، می توان احساس کرد و از آن است که پیامبران همه از اینجا برخاسته اند و به سوی شهرها و آبادی ها آمده اند.<< در کویر خدا حضور دارد >> این شهادت را یک نویسنده رومانیایی داده است که برای شناختن محمّد (ص) و دیدن صحرایی که آواز پر جبرئیل همواره در زیر غرفه بلند آسمانش به گوش می رسد و حتی درختش، غارش، کوهش، هر صخره سنگ و سنگ ریزه اش آیات وحی را بر لب دارد و زبان گویای خدا می شود، به صحرای عربستان آمده است و عطر الهام را در فضای اسرار آمیز آن استشمام کرده است. در کویر بیرون از دیوار خانه ، پشت حصار ده دیگر هیچ نیست. صحرای بیکرانه ی عدم است ک خوابگاه مرگ و جولانگاه هول. راه، تنها به سوی آسمان باز است. آسمان کشور سبز آرزو ها، چشمه مواج و زلال نوازش ها، امید ها، و…انتظار، انتظار… سرزمین آزادی، نجات، جایگاه بودن و زیستن، آغوش خوشبختی، نزهتگه ارواح پاک، فرشتگان معصوم، میعاد گاه انسان های خوب، از آن پس که از این زندان خاکی و زندگی رنج و بند و شکنجه گاه و درد ، با دست های مهربان مرگ نجات یابند.
    شب کویر این موجود زیبا و آسمانی که مردم شهر نمی شناسند. آن چه می شناسند شب دیگری است، شبی است که از بامداد آغاز می شود. شب کویر به وصف نمی آید. آرامش شب که بی درنگ با غروب فرا می رسد_ آرامشی که در شهر از نیمه شب، در هم ریخته و شکسته می آید و پریشان و ناپایدار_ روز زشت و بی رحم و گدازان و خفه ی کویر می میرد و نسیم سرد و دل انگیز غروب، آغاز شب را خبر می دهد.
    … آسمان کویر این نخلستان خاموش و پر مهتابی که هرگاه مشت خونین و بی تاب قلبم را در زیر بارانهای غیبی سکوتش می گیرم و نگاه های اسیرم را همچون پروانه های شوق در این مزرع سبز آن دوست شاعرم رها می کنم، ناله های گریه آلود آن امام راستین و بزرگم را که هم چون این شیعه گم نام و غریبش ، در کنار آن مدینه ی پلید و در قلب آن کویر بی فریاد، سر در حلقوم چاه می برد و می گریست. چه فاجعه ای است در آن لحظه که یک مرد می گرید… چه فاجعه ای… …شب آغاز شده است . در ده چراغ نیست. شب ها به مهتاب روشن است و با به قطره های درشت و تابناک باران ستاره، مصابیح آسمان.
    … آن شب نیز من خود را بر روی بام خانه گذاشته بودم و به نظاره آسمان رفته بودم. گرم تماشا و غرق دز دریای سبز معلقی که برآن مرغان الماس پر، ستارگان زیبا و خاموش، تک تک از غیب سر می زنند. آن شب نیز ماه با تلالو پر شکوهش از راه رسید و گل های الماس شکفتند و قندیل زیبای پروین سر زد و آن جاده ی روشن و خیال انگیزی که گویی، یک راست به ابدیت می پیوندد:<< شاهراه علی>>،<< راه مکه>>. که بعد ها دبیرانم خندیدند که : نه جانم، <<کهکشان>> و حال می فهمم که چه اسم زشتی، کهکشان یعنی از آنجا کاه می کشیده اند و این ها هم کاه هایی است که بر راه ریخته است، شگفتا که نگاه های لوکس مردم آسفالت نشین شهر، آن را کهکشان می بینند و دهاتی های کاه کش کویر، شاهراه علی، راه کعبه. راهی که علی از آن به کعبه می رود. کلمات را کنار زنید و در زیر آن ، روحی را که در این تلقی و تعبیر پنهان است تماشا کنید .
    و آن تیر های نورانی که گاه گاه ، بر جان سیاه شب فرو می رود، تیر فرشتگان نگهبان ملکوت خداوند در بارگاه آسمانی اش که هرگاه شیطان و دیوان هم دستش می کوشند به حیله، گوشه ای از شب را بشکافند و به آنجا که قداست اهورایی اش را گام هیچ پلیدی نباید بیالاید و نامحرم را در آن خلوت انس راه نیست و سرکشند تا رازی را که عصمت عظیمش نباید در کاسه ی این فهم های پلید ریزد، دزدانه بشنوند. پرده داران حرم ستر عفاف ملکوت، آن ها را با این شهاب های آتشین می زنند و به سوی کویر می رانند. بعد ها معلمان و دانایان شهر خندیدند که : نه جانم ، اینه سنگ هایی هستند بازمانده ی کراتی خرابه و در هم ریخته که چون باسرعت به طرف زمین می افتند ، از تماس با جو آتش می گیرند و نابود می گردند و چنین بود که هر سال یک کلاس بالا تر می رفتم و به کویر بر می گشتم، از آن همه زیبایی ها و لذت ها و نشئه های سرشار از شعر و خیال و عظمت و شکوه و ابدیت پر از قدس و چهره های پر از ماورا’ محروم تر می شدم، تا امسال که رفتم دیگر سر به آسمان بر نکردم و همه چشم در زمین که این جا…
    می توان چند حلقه چاه عمیق زد و آن جا می شود چغندر کاری کرد. و دیدار ها همه بر خاک و سخن ها همه از خاک. که آن عالم پر شگفتی و راز، سرایی سرد و بی روح شد ساخته ی چند عنصر و آن باغ پر از گل های رنگین و معطر شعر و خیل و الهام و احساس _ که قلب پاک کودکانه ام هم چون پروانه ی شوق در آن ی پرید _ در سموم سرد این عقل بی درد و بی دل پژمرد و صفای اهورایی آن همه زیبایی ها _ که درونم را پر از خدا می کرد_ به این علم عدد بین مصلحت اندیش آلود : و آسمان فریبی آبی رنگ شد و الماس های چشمک زن و بازیگر ستارگان، نه دیگر روزنه هایی بر سقف شب به فضای ابدیت، پنجره هایی بر حصار عبوس غربت من، چشم در چشم آن خویشاوند تنهای من که کراتی همانند و هم نژاد کویر و هم جنس و همزاد زمین و بدتر از زمین و بدتر از کویر و ماه، نه دیگر میعادگاه هر شب دل های اسیر و چشمه سار زیبایی و رهایی و دوست داشتن، که کلوخ تیپا خورده ای سوت و کور و مرگبار و مهتاب کویر دیگر نه بارش وحی، تابش الهام، دامان حریر الهه ی عشق، گسترده در زیر سر هایی در گرو دردی، انتظاری و لبخند نرم و مهربان نوازشی بر چهره ی نیازمندی زندانی خاک، دردمندی افتاده ی کویر، که نوری بدلی بود و سایه ی همان خورشید جهنمی و بی رحم روزهای کویر . دروغ گو ، ریا کار، ظاهر فریب… دیگر نه آن لبخند سرشار از امید و مهربانی و تسلیت بود، که سپیدی دندانهای مرده ای شده بود که لب هایش وا افتاده است. شکوه و تقوا و زیبایی شور انگیز طلوع خورشید را باید از دور دید. اگر نزدیکش شویم از دستش داده ایم . لطافت زیبایی گل زیر انگشت های تشریح می پژمرد.
    منبع : مجموعه اثار شریعتی – هبوط صفحه ۲۵۱ – ۲۵۲ – ۲۵۳

  2. 3 کاربر از پست مفید GUNNER_2020 سپاس کرده اند .


  3. #32
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : نوشته های دکتر شریعتی

    و تو ای آموزگار بزرگ درس های شگفت من !
    ای که دست کینه تو ز مرگ در آن حال عطشم به نوشیدن جرئه هایی که از چشمه ی جاوید درون پر از عجایبت ، در پیمانه های زرین کلماتت می ریختی ، مرا بیتاب کرده بود – در این کویر سوخته پر هول تنها رها کرد ، ای که به من آموختی عشقی فراتر از انسان و فروتر از خدا نیز هست و آن دوست داشتن است، و آن آسمان پر آفتاب و زیبای «ارادت» است، وآن بیتابی پر نیاز و دردمند دو روح خویشاوند است ، آشنایی دو روح سرگردان در غربت پر هراس ؤ خفقان آور این عالم است ،که عالمیان همه همزبانان و هم وطنان همند برادران و خواهران همند و در خانه خویشند و بر دامن زمین ، مادر خویش و در سایه زمان ،پدر خویش ،که زادگان زمین و زمانه اند و ساکنان خاک و پروردگان چهار عنصر آب و باد و خاک و آتش وآرامند و شادند ، سیرند و سیرابند و خوش اندو خوشبختند و با هم آسوده سخن می گویند ، که کلمات دلالان چست و چابک آنانند و پادو های وراج و سبک مغزی که میان حفره های تنگ و تاریک و بوناک دهان ها و جوی های لجن گرفته و لزج و پر پیچ و خم گوش ها ، میآیند و میروند و و چه ها می برند؟ و تو آموختی که آنچه دو روح خویشاوند را ، در غربت این آسمان و زمیم بیدرد ،دردمند می دارد و نیازمند بیتاب یکدیگر می سازد دوست داشتن است ، و من در نگاه تو ای خویشاوند بزرگ من !
    ای که در سیمایت هراس غربت پیدا بود و در ارتعاش پر اضطراب سخنت شوق فرار پدیدار ! دیدم که تو نیز تبعیدی این زمینی و قربانی معصوم این زمان
    و من در آن تیغه ی مرموز و نا پیدای نگاه تو که از عمق چشمان پر غوغا یت ،آن من پنهان شده در عمق خویشتنم را خبر می کرد و در گوشش قصه های آشنایی می سرود ، خواندم که تو نیز «ای در وطن خویش غریب» ، هموطن منی و ما ساکنان سرزمین دیگریم و بیهوده اینجا آمده ایم و همچون مرغان ناتوانی ، طوفان دیوانه عدم تو را در زیر این سقف ساده ی بسیار نقش افکنده است ، چهره ی آشنای تو را در انبوه قیافه های راحت و بی اضطراب خلایق، باز شناختم و محتاج تو شدم و بوی خوش دوست داشتن مشام «بودنم » را پر کرد و هوای دوست داشتن فضای خالی جانم را سرشار کرد و در دوست داشتن تو آرام گرفتم و در «تصویر بودن تو در این غربت » آسودم و شکیبائیم در زیر صخره ی بیرحم و سنگین «زیستن» – که بر سینه ام افتاده است ، به نیروی آگاهی من به حضور تو در زیر همین سقف کوتاه و بیدردی که بر سرم ایستاده است ، نیرو گرفت و دم زدن را و بودن را و حضور خویشتن را و غربت را و تنهایی دردناک در انبوه جمعیت را و سکوت رنج آور در بحبوحه ی هیاهو را و بیکسی هراس آور در ازدحام همه کس را و اسارت در دیگران را و پنهان شدن در خویشتن را و خفقان نگفتن ها را و عقده ی ننوشتن ها را و مجهول ماندن در پس پرده ی زشت آوازه ها را و بیگانه ماندن در جمع شوم آشنایی ها را و آتش پر گداز انتظار های بی حاصل را ، که این همه را چشمان هوشیار تو در من دید و زبان الهام تو از آن همه آگاهم کرد ، همه را و همه را با تسلیت مقدس و اعجازگر این که «می دانستم تو هستی» در خود فرو میخوردم و در زیر این آوار غم، بر پا می ایستادم و میرفتم و دم می زدم و زنده می ماندم و اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا ، تنها به این امید دم می زنم که با هر «نفس» گامی به تو نزدیک تر شوم و… …این زندگی من است
    ویرایش توسط GUNNER_2020 : 9th August 2011 در ساعت 09:11 AM

  4. کاربرانی که از پست مفید GUNNER_2020 سپاس کرده اند.


  5. #33
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : نوشته های دکتر شریعتی

    راست می گویی راست و چقدر من غمگینم ،
    در این دنیا رنگی و اندازه ای نیست ، هیچ چیزی نیست ،هیچ کسی نیست که به دیدن ارزد .
    « کسی که نمی خواهد ببیند به روشنایی نیازی ندارد»
    کسی که نمی خواهد ببیند پلک هایش را بیثمر چرا بگشاید ؟
    آنگاه که هیچ چیز در زندگی به دیدن نیرزد ، آنگاه که هیچ تماشایی نیست ، دریغ است که نگاهی را که جز برای دیدار های پرشکوه و ارجمند نساخته اند بیهوده به هدر داد
    و این بود که چشمهایش را این راهب تنهای صومعه ی دور در قلب این غربت زشت ،بسته بود و شمعش را نیز در چنان شبی ، چنان ظلمتی نیفروخته بود ،
    ندیدی که در کنج خلوت صومعه اش ،در تاریکی شبهایش نشسته بود و چه سکوتی سنگین و غمزده داشت ؟
    او همچون مسافری که شب درآید و در کوپه تنهایی ش چراغ را از یاد ببرد نبود ،
    او هرگز روشنایی را از یاد نبرده بود ، او به روشنایی نیاز نداشت ، از ان می هراسید ،
    چه هراس انگیز است چراغی برافروختن در آنجا که جز زشتی هیچ نیست!
    او فراموش نکرده بود او نمی خواست در ان ساعت ها که تو نبودی ببیند .
    بی تو هیچ رنگی دیدنی نیست .
    بی تو هیچ چهره ای نگاه نکردنی نیست ،
    بی تو هیچ منظری تماشایی نیست ،
    آنگاه که تو غایبی همه چیز باید غایب شود
    هرگاه تو نیستی هستی ،هر چه هست حق ندارد که باشد .
    در غیبت تو همه چیز باید در سیاهی پنهان شود ،
    بی تو دیدن طاقت فرساست ،
    بی تو نگاه های من در این عالم غریب می شوند ،
    نبودی و او پلکهایش را بی تو نگشود
    و شمعش را بی تو نیفروخت
    و تو امدی و با سر انگشتان اعجازگرت پلک های دوخته اش را گشودی و او تو را ندید و باز بست و تو پلک های دوخته اش را گشودی و او تو را ندید و باز بست و…
    و هر بار که پلکهایش را بر روی تو می بست
    تا آن شمع خاموش سرد را بر می افروختی و نمی دانم و ندانستم چگونه اما…
    بر می افروختی و صومعه روشن گشت
    و فضا تابید و پرتو روشنگرش او لای پلکهای به هم فشرده ام پا به زندانهای نگاهم نهاد و تو پلکهایم را گشودی
    و من سیمای تو را در پرتو شمع دیدم
    و نگاه های من دیدند و دیدند که …آری!
    باغ های بی انتهای بهشتی ، برج زیبای آرزویی ، گلدسته ی معبد خورشیدی .
    و…
    اکنون قطره های داغ شمع ، زبانه ی آتش شمع ،بال و پر رنگیت را می سوزد ،
    گفتی از پرتو آن شمع تیره را روشن کنی
    و حال از روز تیره تر شبت شد و من خود می دانم و مگو:
    گفتم از شمع فروغی رسدم از شب شد
    تیره روزم از این شمع که روشن کردم
    ….

    گفتگوهای تنهایی

  6. کاربرانی که از پست مفید GUNNER_2020 سپاس کرده اند.


  7. #34
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض امام بهترین بنده ی خدا

    شخصیتی است که در وجود خود الگوی شدن و در عمل خود رهبری امت را تحقق می بخشد ،
    چنین شخصیتی به نام امام برای پرستش نیست ، چرا که او بنده ی خداست . و بزرگترین شخصیت
    عالم و برزگترین شخصیت عالم و برجسته ترین نمونه امام شخص پیامبر اسلام است ؛ خود بهترین نمونه
    بندگی خداست و اساسا آمده است تا انسان را از پرستش غیر او باز دارد . چنین شخصیتی امام است و بس
    یعنی پیشوا ، نه در معنی فاشیستی و استبدادی و قهرمان بازی ، رهبر پرستی ، جاهلی و ضد توحیدی ، بلکه در معنی
    امتی آن : پیشواست تا مگذارد امت به بودن و ماندن گرفتار اید و بالاخره پیشواست تا در پرتو هدایت او امت حرکت و جهت حرکت
    خویش را گم نکند …. امام تجسم عینی یک مکتب است

    مجموعه اثار ۷٫ ص ۳۵ و ۳۶ “

  8. کاربرانی که از پست مفید GUNNER_2020 سپاس کرده اند.


  9. #35
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : نوشته های دکتر شریعتی

    با شدتی وحشیانه و جنون آمیزآن چنان که قلبم را سخت به درد آورد
    آرزو کردم ای کاش هم اکنون همچون مسیح
    بی درنگ آسمان از روی زمین برم دارد
    یا لااقل همچون قارون
    زمین دهان بگشاید و مرا در خود فرو بلعد
    اما … نه
    من نه خوبی عیسی را داشتم و نه بدی قارون را
    من یک “متوسط” بی چاره بودم و ناچار
    محکوم که پس از آن نیز ” باشم و زندگی کنم “
    نه ، باشم و زنده بمانم
    و در این “وادی حیرت” پر هول و بیهودگی سرشار، گم باشم
    و همچون دانه ای که شور و شوق های روییدن دردرونش خاموش می میرد
    در برزخ شوم این “پیدای زشت “
    و آن “ناپیدای زیبا” خرد گردم
    که این سرگذشت دردناک و سرنوشت بی حاصل ماست
    در برزخ دوسنگ این آسیای بی رحمی که …
    زندگی ” نام دارد
    مجموعه آثار ۱۳/ ص ۶۶

  10. کاربرانی که از پست مفید GUNNER_2020 سپاس کرده اند.


  11. #36
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    کامپیوتر
    نوشته ها
    59
    ارسال تشکر
    255
    دریافت تشکر: 218
    قدرت امتیاز دهی
    24
    Array

    پیش فرض پاسخ : نوشته های دکتر شریعتی

    تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق می ورزم، بی تو زندگی دشواراست، بی تو من هم نیستم ؛ هستم ، اما من نیستم ؛ یک موجودی خواهم بود توخالی ، پوک ، سرگردان ، بی امید ، سرد ، تلخ ، بیزار ، بدبین ، کینه دار ، عقده دار ، بیتاب ، بی روح ، بی دل ، بی روشنی ، بی شیرینی ، بی انتظار ، بیهوده ، منی بی تو

    ! ... یعنی هیچ
    ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می کشد بیزارم.

    !ای آزادی، چه زندان ها برایت کشیده ام

    و چه زندان ها خواهم کشید و چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد.

    اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده ی آزادی ام، استادم علی است، مرد بی بیم و بی ضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مرد، که هفتاد سال برای آزادی نالید.

    من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن، بگو هر لحظه کجایی چه می کنی؟ نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟ ...

    « دکتر علی شریعتی »

    (خود سازی انقلابی ، ص ۱۲٧و۱٢٨)

    ஜ hiva ஜ

  12. کاربرانی که از پست مفید «hiva» سپاس کرده اند.


  13. #37
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : نوشته های دکتر شریعتی

    دوست داشتن از زبان دکتر شریعتی
    دنیا را بد ساخته اند کسی را که دوست داری تو را دوست نمی دارد ، کسی که تو را دوست دارد تو دوستش نمی داری ، اما کسی که تو دوستش می داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین هر کز به هم نمی رسند و این رنج است.

    : آن كس را كه دوست دارید آزاد بگذارید
    اگر متعلق به تو باشد به پیش تو باز می گردد
    و گرنه از اول هم برای تو نبوده است

  14. #38
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : نوشته های دکتر شریعتی

    آنکه زیباتر سخن میگوید, کسیست که زیباتر هم می اندیشد و آنکه بهترین تعبیر را برای ادای مفهومی یا احساسی برگزیده است, کسیست که آن مفهوم و احساس را به بهترین گونه اش, تلقی کرده است.دکتر شریعتي

    سفر از آسمان ها از روی زمین آغاز نمیشود از درون شهرها و آبادیها از درون خانه ها وبستر ها آغاز نمیشود از زبر خاک،از عمق زمین باید به آسمان پرواز کرد آن آسمان این سقف کوتاه در زرورق گرفته کودن که بر سر ما سنگینی میکند،نیست ((دکتر شریعتی))



    آدمهای بزرگ، کسانیکه خود بسیارند، نیازی به هموطن ندارند.
    کسانیکه خود آزادند از زندان به ستوه نمی‌آیند.

    آدمهای حقیرند که به ازدحام محتاجند.

    دکتر علی شریعتی


    وقتی كبوتری شروع به معاشرت با كلاغها می كند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن كسی كه لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است ( دكتر علی شریعتی)



    اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از كویر است ( دكتر علی شریعتی )



    وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم

    (دكتر علی شریعتی)

  15. #39
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : نوشته های دکتر شریعتی

    اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری (دكتر علی شریعتی)

    عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو ماله منی. عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی . عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟ فقط میگه: باعث می شی قلب من به ضربان بیفته . عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟ فقط میگه: همیشه با منی . عشق نمی پرسه دوستم داری؟ فقط میگه: دوستت دارم ( دکتر شریعتی)

    امید، درمانی است كه شفا نمی دهد، ولی كمك می كند تا درد را تحمل كنیم( دکتر شریعتی)


    آنگاه که تقدیر واقع نگردیده و از تدبیر هم کاری ساخته نیست، خواستن اگر با تمام وجود با بسیج همه اندام ها و نیروهای روح و با قدرتی که در صمیمیت هست، تجلی کند، اگر همه هستیمان را یک خواهش کنیم، یک خواهش مطلق شویم، اگر با هجوم ها و حمله های صادقانه سرشار از یقین و امیدواریمان بخواهیم، پاسخ خویش را خواهیم گرفت. ( دکتر شریعتی)


    آنان كه نسیم گذشت از كوچه باغ دلشان عبور كند از قبیله ء بهارند . دكتر علی شریعتی

    دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف در محبت است

    سکوت عجب فریاد رسایی است آنجا که حنجره ای برای فریاد نمی ماند. دكتر علی شریعتی

  16. #40
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : نوشته های دکتر شریعتی

    انتظار بزرگ ترین عامل آماده باش و آمادگی هست.
    خدا تنها به معنی آفریننده ی هستی نیست، بلکه معنی هستی نیز هست.
    ایمان چه قدر لغت قشنگ است! آن چیزی است که به روح آواره و متشتت و پریشان و تجزیه شده ، تکیه گاه می بخشد.
    قرآن طبیعتی است ساخته شده از کلمات، چنان که طبیعت ، قرآنی است ساخته شده از عناصر.
    ایمان بی عشق، اسارت در دیگران است و عشق بی ایمان، اسارت در خود
    هر نعبدی در انتظار نیایشگر تنهای خویش است.
    نیایش ، معراج به سوی ابدیت، پرواز به قله ی مطلق و صعود به ماورای آن چه هست!
    انسان موجودی است که باید دوست بدارد و بپرستد.
    راه تقرب خدا در اسلام ، تعقل است نه تعبد.
    بزرگ ترین رنج این است که آدم باشد، بدون این که بداند برای چه هست؟شیطان یکه از ابعاد خود ماست ؛ چنان که روح خدا یکی از ابعاد دیگر خود ماست.
    تقوا تنها سلاح مجاهد است و تهمت ، تنها سلاح منافق
    فرد در موقعی ساخته می شود که کوشش می کند تا دیگران را بسازد.
    هجرت تنها عامل تکوین یک نمدن در طول تاریخ بوده است.
    آن که معترض نیست ، منتظر نیست. و منتظر ، معترض نیست.
    مذهب سنتی ، تجلی روح دسته جمعی یک جامعه است.

صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آموزشی: فن آوری نانو و کاربرد آن در ساخت تجهیزات زیست محیطی
    توسط faridbensaeed در انجمن نانو تکنولوژی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 2nd August 2011, 12:25 AM
  2. مقاله: کاربردهای لیزر در سلاح های اینده : مزایا و معایب قسمت دوم و پایانی
    توسط Joseph Goebbels در انجمن هواپیماهای نظامی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 9th March 2011, 08:47 PM
  3. Nokia N8
    توسط داداشی در انجمن Nokia
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 4th February 2011, 05:18 PM
  4. تاریخچه موزه و موزه داری در ایران و جهان
    توسط nourooz در انجمن موزه و موزه داری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 8th October 2010, 01:13 PM
  5. نوآوری و شکوفائی (نیاز استرا تژیک سازمان ها)
    توسط ریپورتر در انجمن مجموعه مدیریت اجرایی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 26th September 2010, 06:24 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •