دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 48 , از مجموع 48

موضوع: نوشته های دکتر شریعتی

  1. #41
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : نوشته های دکتر شریعتی

    عشق - دوست داشتن

    .دوست داشتن از عشق برتر است ...
    .عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
    .اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
    عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سرزند بی ارزش است
    و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می یابد
    عشق در غالب دلها در شکلها و رنگهای تقریبا مشابهی متجلی می شود
    و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است
    اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روح ها، برخلاف
    غریزه ها، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خویش دارد، می توان گفت
    .که به شماره هر روحی، دوست داشتنی هست
    عشق جوششی یک جانبه است. به معشوق نمی اندیشد که کیست؟ یک « خود جوشی ذاتی » است
    و از این رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب به سختی می لغزد و یا همواره یکجانبه می ماند
    و گاه، میان دو بیگانه ناهمانند، عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است
    و یکدیگر را نمی بینند، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن، چهره یکدیگر را
    می توانند دید و در اینجا است که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که
    در چهره هم می نگرند، احساس می کنند که هم را نمی شناسند و بیگانگی و
    .ناآشنایی پس از عشق - که درد کوچکی نیست - فراوان است
    اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد می کند
    و از این رو است که همواره پس از آشنایی پدید می آید، و در حقیقت، در
    آغاز، دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند. و پس
    از « آشنا شدن » است که « خودمانی » می شوند - دو روح، نه دو نفر، که ممکن است
    دو نفر با هم در عین رودربایستی ها احساس خودمانی کنند و این حالت بقدری
    ظریف و فرّار است که بسادگی از زیر دست احساس و فهم می گریزد - و سپس، طعم
    خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و
    آهنگ کلام یکدیگر احساس می شود و از این منزل است که ناگهان، خودبخود، دو همسفر
    بچشم می بینند که به پهندشت بیکرانه مهربانی رسیده اند و آسمان صاف و بی لک
    دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن و
    پاک صمیمی « ایمان » در برابرشان باز می شود و نسیمی گرم و لطیف - همچون روح
    یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده
    و زمزمه دردآلود نیایش مناره تنها و غریب آنرا به لرزه می آورد - هر لحظه
    پیام الهام های تازه آسمانهای دیگر و سرزمینهای دیگر و عطر گلهای مرموز و جانبخش
    بوستانهای دیگر را به همراه دارد و خود را، به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین
    و شوخ، هر لحظه، بر سر و روی این دو می زند
    عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی « فهمیدن » و « اندیشیدن » نیست
    اما دوست داشتن، در اوج معراجش از سرحد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن
    را نیز از زمین می کند و با خود به قله بلند اشراق می برد
    عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبایی های
    دلخواه را در « دوست » می بیند و می یابد
    عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق
    عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن
    عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد
    عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و
    دوست داشتن لطیف است و نرم در عین حال پایدار و سرشار اطمینان
    عشق همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر
    از عشق هر چه بیشتر می نوشیم، سیراب تر می شویم
    و از دوست داشتن هر چه بیشتر، تشنه تر
    عشق هر چه دیرتر می پاید کهنه تر می شود و دوست داشتن نوتر
    عشق نیرویی است در عاشق، که او را به معشوق می کشاند
    و دوست داشتن جاذبه ای است در دوست که دوست را به دوست می برد
    عشق، تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست
    عشق یک اغفال بزرگ و نیرومند است تا انسان به زندگی مشغول گردد
    و به روزمرگی - که طبیعت سخت آن را دوست میدارد - سرگرم شود
    و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است و خودآگاهی ترس آور آدمی دراین بیگانه بازار زشت و بیهوده
    عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن
    عشق غذا خوردن یک حریص گرسنه است
    و
    دوست داشتن « همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن » است

    از کتاب کویر
    دکتر علی شریعتی

  2. #42
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : نوشته های دکتر شریعتی

    ای که همه هستی از توست تو خود برای که هستی؟ معلم شهید دكتر شریعتی
    چه زشت و سردو بی شور است زندگی کردن برای خویش . بودن برای خود!بودنی که سخت تر از کویر است! و چه سخت است معلم شهید دكتر شریعتی

    زندگی بار سنگینی می شود بر دوش کسانیکه نمی دانند آن را کجا برند؟ معلم شهید دكتر شریعتی


    خداوندا اگر روزی بشر گردی ز حال ما خبر گردی پشیمان می شوی از قصه خلقت از این بودن از این بدعت
    خداوندا نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه زجری می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است ( دکتر شریعتی )

  3. #43
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : نوشته های دکتر شریعتی

    باور نمی کنم
    هرگز باور نمی کنم که سال های سال
    همچنان زنده ماندنم به طول انجامد.
    یک کاری خواهد شد
    زیستن مشکل شده است
    و لحظات چنان به سختی و سنگینی
    بر من گام می نهند و دیر می گذرند
    که احساس می کنم خفه می شوم
    هیچ نمی دانم چرا؟
    اما می دانم کس دیگری به درون من پا گذاشته است
    و اوست که مرا چنان بی طاقت کرده است
    احساس می کنم دیگر نمی توانم در خودم بگنجم
    در خودم بیارامم.
    از بودن خویش بزرگ تر شده ام
    و این جامه بر من تنگی می کند
    این کفش تنگ و بی تابی فرار!
    عشق آن سفر بزرگ!...
    اوه چه می کشم!
    چه خیال انگیز و جان بخش است این جا نبودن!
    معلم شهید دکتر علی شریعتی

  4. #44
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : نوشته های دکتر شریعتی

    خدایا کفر نمی‌گویم،
    پریشانم، چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
    مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.
    خداوندا!
    اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی
    غرورت را برای ‌تکه نانی به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
    و شب آهسته و خسته
    تهی‌ دست و زبان بسته به سوی ‌خانه باز آیی
    زمین و آسمان را کفر می‌گویی نمی‌گویی؟!
    خداوندا!
    اگر در روز گرما خیز تابستان
    تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری
    و قدری آن طرف‌تر عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌
    و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد
    زمین و آسمان را کفر می‌گویی نمی‌گویی؟!
    خداوندا!
    اگر روزی‌ بشر گردی‌ ز حال بندگانت با خبر گردی‌
    پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
    خداوندا تو مسئولی.

    خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن
    در این دنیا چه دشوار است،
    چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
    معلم شهید دکتر علی شریعتی

  5. #45
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : نوشته های دکتر شریعتی


    هنر من و بزرگترین هنر من: فن زیستن در خویش. همین بود که مرا تا حال زنده داشت. همین بود که مرا از اینهمه دیگرها و دیگران بیهوده مصون می داشت.
    هر گاه با دیگران بودم خود را تنها می دیدم. تنها با خودم، تنها نبودم اما، اما اکنون نمی دانم این "خودم" کیست؟ کدام است؟
    هر گاه تنها می شوم گروهی خود را در من می آویزند که منم و من با وحشت و پریشانی و بیگانگی در چهره هر یک خیره می شوم و خود را نمی شناسم! نمی دانم کدامم؟
    می بینی که چه پریشانی ها در بکاربردن این این ضمیر اول شخص دارم، متکلم! نمی دانم بگویم از اینها من کدامم یا از اینها من کدام است؟ پس آنکه تردید می کند و در میان این "من" ها سراسیمه می گردد و می جوید کیست؟ من همان نیستم؟ اگر آری پس آنکه این من را نیز هم اکنون نشانم می دهد کیست؟
    اوه که خسته شدم! باید رها کنم. رها میکنم اما چگونه می توانم تحمل کنم؟
    تا کنون همه رنج تحمل دیگران را داشتم و اکنون تحمل خودم رنج آورتر شده است.
    می بینی که چگونه از تنهایی نیز محروم شدم؟!

    ( هبوط در کویر )

  6. #46
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : نوشته های دکتر شریعتی

    در آغاز هیچ نبود.کلمه بود وآن کلمهخدا بود. - تورات
    وکلمه بی زبانی که بخواندش و بی اندیشه ایی که بداندش چگونه می تواند بود؟وخدا یکی بود وجز خدا هیچ نبود.با نبودن چگونه می توان بودن؟ وخدا بود وبا او عدم.وعدم گوش نداشت.حرفهایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم وحرفهایی هست برای نگفتن.حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمیارند.حرفهایی شگفت.زیبا واهورایی همین هایند.وسرمایه ماورایی هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.حرف های بیتاب و طاقت فرساکه همچون زبانه های آتشند و کلماتش هر یک انفجاری را به بند کشیده اند.کلماتی که پاره های بودن آدمی اند…
    اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند.اگر یافتند یافته می شوند…و….در صمیم وجدان او آرام می گیرند واگر مخاطب خویش را نیافتند نیستند.واگر او را گم کردند.روح را از درون به آتش می کشند و در دمادم حریق های دهشتناک عذاب بر می افروزند وخدا برای نگفتن حرفه های بسیار داشت که در بیکرانگی دلش موج می زد وبیقرارش می کرد وعدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟
    هر کسی گمشده ایی دارد.و خدا گمشده ایی داشت.هر کسی دو تاست وخدا یکی بود.هر کسی به اندازه ایی که احساسش می کنند هست.هر کسی را نه بدانگونه که هست احساس می کنند.بدانگونه که احساسش می کنند هست.
    انسان یک لفظ است که بر زبان آشنا می گذرد وبودن خویش را از زبان دوست می شنود.هر کسی کلمه ای است که از عقیم ماندن می هراسد ودر خفقان جنین خون می خورد و کلمه مسیح است.آنگاه که روح القدوس ـ فرشته عشق ـ خود را بر مریم بیکسی بکارت حسن می زند و با یاد آشنا فراموشخانه عدمش را فتح می کند و خالی معصوم رحمش را ـ که عدمی خواهنده.منتظر.محتاج ـ از حضور خویش لبریز می سازد وآنگاه مسیح را که آنجا چشم به راه شدن خویش بیقراری می کند.می بیند.می شناسد.حس می کند و اینچنین مسیح زاده می شود.کلمه هست می شود .در فهمیده شدن می شود ودر آگاهی دیگری به خود آگاهی می رسد.که کلمه در جهانی که فهمش نمی کندعدمی است که وجود خویش را حس می کند و یا وجودی که عدم خویش را .
    و در آغاز هیچ نبود.کلمه بود و آن کلمه خدا بود.
    عظمت همواره در جستجوی چشمی است که او را ببیند و خوبی همواره در انتظار خردی است که او را بشناسد و زیبایی همواره تشنه دلی که به او عشق ورزد و جبروت نیازمند اراده ایی که در برابرشبه دلخواه رام گردد وغرور در آرزوی عصیان مغروری که بشکندش و سیرابش کند وخدا عظیم بود و خوب و زیبا و پر جبروت و مغرور اما کسی نداشت.خدا آفریدگار بود و چگونه می توانست نیافریند؟
    وخدا مهربان بود و چگونه می توانست مهر نورزد؟بودن می خواهد! واز عدم نمی توان خواست و حیات انتظار می کشد و از عدم کسی نمی رسد.
    وداشتن نیازمند طلب است و پنهانی بیتاب کشف و تنهایی بیقرار انس و خدا از بودن بیشتر بود واز حیات زنده تر و از غیب پنهان تر واز تنهایی تنهاتر وبرای طلب بسیار داشت و عدم نیازمند نیست.نه نیازمند خدا.نه نیازمند مهر. نه می شناسد نه می خواهد و نه درد می کشد و نه انس می بندد و نه هیچگاه بیتاب می شودکه عدم نبودن مطلق است و خدا بودن مطلق بود.وعدم فقر مطلق بود و هیچ نمی خواست و خدا غنای مطلق بود و هر کسی به اندازه داشتن هایش می خواهد.
    و خدا گنجی مجهول بود که در ویرانه بی انتهای غیب مخفی شده بود. وخدا زنده جاوید بود که در کویر بی پایان عدم تنها نفس می کشید.دوست داشت چشمی ببیندش.دوست داشت دلی بشناسدش ودر خانه ایی گرم از عشق روشن از آشنایی استوار از ایمان و پاک از خلوص خانه گیرد.
    وخدا آفریدگار بود و دوست داشت بیافریند.زمین را گسترد و دریا ها را از اشک هایی که در تنهایی ریخته بود پر کرد.وکوه های اندوهش را که در یگانگی دردمندش بر دلش توده گشته بود بر پشت زمین نهاد و جاده ها را ـ که چشم به راهی های بی سو وبی سرانجامش بود ـ بر سینه کوهها و صحرا ها کشید.
    واز کبریایی بلند و زلالش آسمان را بر افراشت و دریچه همواره فرو بسته سینه اش را گشود و آههای آرزومندش را ـ که در آناز ازل به بند بسته بود ـ در فضای بیکرانه جهان رها ساخت.با نیایش های خلوت آرامشسقف هستی را رنگ زد وآرزوهای سبزش را در دل دانه نهاد و رنگ نوازش های مهربانش را به ابرها بخشید واز این هر سه ترکیبی ساخت و بر سیمای دریاها پاشید ورنگ عشق را به طلا ارزانی داد و عطر خوش یادهای معطرش را د دهان غنچه یاس ریخت و بر پرده حریر طلوع سیمای زیبا و خیال انگیز امید را نقش کرد ودر ششمین روز سفر تکوینش را به پایان برد و با نخستین لبخند هفتمین سحر بامداد حرکت را آغاز کرد:کوهها قامت برافراشتند و رودهای مت از دل یخچال های بزرگ بی آغاز به دعوت گرم آفتاب جوش کردند واز تبعیدگاه سرد و سنگ کوهستان ها بگریختند و بیتاب دریا ـ آغوش منتظر خویشاوند ـبر سینه دشت ها تاختند و دریا ها آغوش گشودند و … در نهمین روز خلقت نخستین رود به کناره اقیانوس تنها هند رسید و اقیانوس که از آغاز ازل در حفره عمیقش دامن کشیده بود.چند گامی از ساحل خویش رودرا به استقبال بیرون آمد و رود آرام و خاموش خود را ـ به تسلیم و نیاز ـ پهن گستردوپیشانی نوازش خواه خویش را پیش آورد و اقیانوس ـ به تسلیم و نیاز ـ لبهای نوازشگر خویش را پیش آورد و بر آن بوسه زد.واین نخستین بوسه بود.
    ودر یا تنهای آواره و فراجوی خویش را در آغوش کشید واورا به تنهایی عظیم و بیقرار خویش اقیانوس باز آورد.واین نخستین وصال د. خویشاوند بود.
    واین در بست و هفتمین روز خلقت بود.و خدا می نگریست.
    سپس طوفان هابر خاستند و صاعقه ها در گرفتند و تندرها فریاد شوق و شگفتی بر کشیدند و :
    باران ها و باران ها و بارانها.
    گیاهان روئیدندو درختان سر بر شانه هم بر خاستند و مرتع های سبز پدیدار گشت و جنگل های خرم سر زد و حشرات بال گشودند و پرندگان ناله بر داشتند و پروانگان به جستجوی نور بیرون آمدند و ماهیان خرد سینه دریاها را پر کردند…و خداوند خدا هر بامدادن از برج مشرق بر بامآسمان بالا می آمد و دریچه صبح را می گشود و با چشم راست خویش جهان را می نگریست و همه جا را می گشت و …
    هر شامگاهان با چشمی خسته و پلکی خونین از دیواره مغرب فرود می آمد و نومید و خاموش سر به گریبان تنهایی غمگین خویش فرو میبرد و هیچ نمی گفت.
    وخداوند خدا هر شبانگاه بر بام آسمان بالا می آمد و با چشم چپ خویش جهان را می نگریست و قندیل پروین را بر می افروخت و جاده کهکشان را روشن می ساخت و شمع هزاران ستاره را بر سقف می آویخت تا در شب ببیند و نمی دید .خشم می گرفت و بیتاب می شد و تیرهای آتشین بر خیمه سیاه شب رها می کرد تا آن بدرد و نمی درید ومی جست و نمی یافت و…
    سحر گاهان خسته و رنگ باخته .سرد ونومید .فرود می آمد و قطره اشکی درشت از افسوس بر دامن سحر می افشاند و می رفت و هیچ نمی گفت.
    رودها در قلب دریا ها پنهان می شدند و نسیم ها پیام عشق به هر سو می پراکندند و پرندگان در سراسر زمین ناله شوق بر می داشتند و جانوران هر نیمه با نیمه خویش بر زمین می خرامیدند و یاس ها عطر خوش دوست داشتن را در فضا می افشاندند و اما…
    خدا همچنان تنها ماند و مجهول.ودر ابدیت عظیم و بی پایان ملکوتش بی کس!ودر ُرینش پهناورش بیگانه.می جست و نمی یافت.آفریده هایش او را نمی توانستند دیدونمی توانستند فهمید.می پرستیدندش اما نمی شناختندش و خدا چشم به راه آشنا بود.
    پیکر تراش هنرمند و بزرگی که در انبوه مجسمه های گونه گونه اش غریب مانده است.در جمعیت چهره های سنگ و سرد تنها نفس می کشید.کسی نمی خواست .کسی نمی دید.کسی عصیان نمی کرد.کسی عشق نمی ورزید.کسی درد نداشت…و…
    و خداوند خدا برای حرف هایش باز هم مخاطبی نیافت !هیچکس او را نمی شناخت.هیچکس با او انس نمی توانست بست.
    انسان را آفرید!و این نخستین بهار خلقت بود.

  7. #47
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : نوشته های دکتر شریعتی

    چقدر این قفس برایم تنگ است
    من تاب تنگنا ندارم!
    کو آن مرکب زرین موی افسانه ای که از جانب غرب آمد
    و جد مرا از گورش نجات داد و برد؟
    به آسمان برد
    به جانب غرب برد
    آه !کی خواهد آمد؟
    که بیاید و فرزند او را نیز
    که در این تنگنای گوررنج میبرد رها کند
    نجاتش دهد و به جانب غرب برد
    به جانب آزادی
    به سوی افق های باز و آزاد و مهربان
    غرب ای بهشت موعود ما!
    آیا به نجات من هم میاندیشی؟
    دفترهای سبز

  8. #48
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : نوشته های دکتر شریعتی

    سیر ابدی
    نمی دانم این سیر ابدی
    و این کشف و شهود و مستی بخش
    که هر روز و هر دم مرا
    در این اقیانوس اعظم و بی کرانه و بی انتهایی
    که خلسه و جذب و مراقبت و تامل و اشراق می نامند
    ولی نام دیگری دارد
    و نام ندارد که در نام نمی گنجد،
    فروتر می برد و غرقه تر می سازد.
    تا کجاها می کشد و تا کجاها می رسم؟
    تا خدا و آن سوی دریای خدا
    تا کجا؟
    آن سوی هر سویی
    تا چه می دانم؟
    اما می دانم تا منزل مرگ خواهم رفت
    و می دانم که مرگ منزلی در نیمه ی راه است.
    آیا از آن سوی مرگ نیز سفری خواهد بود؟
    کاشکی باشد!
    کاشکی از پس امروز بود فردایی!


    دفترهای سبز

صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آموزشی: فن آوری نانو و کاربرد آن در ساخت تجهیزات زیست محیطی
    توسط faridbensaeed در انجمن نانو تکنولوژی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 2nd August 2011, 12:25 AM
  2. مقاله: کاربردهای لیزر در سلاح های اینده : مزایا و معایب قسمت دوم و پایانی
    توسط Joseph Goebbels در انجمن هواپیماهای نظامی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 9th March 2011, 08:47 PM
  3. Nokia N8
    توسط داداشی در انجمن Nokia
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 4th February 2011, 05:18 PM
  4. تاریخچه موزه و موزه داری در ایران و جهان
    توسط nourooz در انجمن موزه و موزه داری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 8th October 2010, 01:13 PM
  5. نوآوری و شکوفائی (نیاز استرا تژیک سازمان ها)
    توسط ریپورتر در انجمن مجموعه مدیریت اجرایی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 26th September 2010, 06:24 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •