امروز تا اینجا خوب بود
ساختمون دانشگاه عوض شد
و دیگه احساس نمیکنیم داریم میریم مهد کودک
همه خوش حال بودن
امروز همه انرژی مثبت بودن.
الهی حال همه همیشه خوب باشه.
امروز تا اینجا خوب بود
ساختمون دانشگاه عوض شد
و دیگه احساس نمیکنیم داریم میریم مهد کودک
همه خوش حال بودن
امروز همه انرژی مثبت بودن.
الهی حال همه همیشه خوب باشه.
حَسْبِيَ اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ
مهم نیست..
ویرایش توسط تووت فرنگی : 21st March 2015 در ساعت 04:35 PM
دردی که انسان را به سکوت وا میدارد
بسیار سنگین تر از دردیست که انسان را
به فریاد وا میدارد و انسانها فقط
به فریاد هم میرسند،نه به سکوت هم ...!
دیروز که نشانه « چـ چ » رو درس میدادم یه اتفاق با مزه ای افتاد . چند تا کلمه نوشته بودم که بچه ها باهاش جمله بسازن . داشتم به بچه های نیاز به تلاش میرسیدم که یکی از اون زبلای کلاسم اومد جلو گفت : خانم یه حرف خصوصی باهاتون دارم . گفتم الان ؟ گفت بله . اگه بمونه بعدا یکی بهتون میگه و شیرینی ِ کار خوبم از بین میره . آقا منو می گی مشتاق ببینم چی میخواد بگه .
از اون سه نفری که داشتم بهشون میرسیدم عذر خواهی کردم تا صحبت های شیرین ایشون رو بشنوم . گفتم بفرما . فقط خیلی کوتاه چون نزدیک زنگه . گفت خانم من حواسم هست که شما هنوز بلد نیستن اسم بعضی چیزا رو درست بگین .
من : ... پس خیلی خوشحالم که با یه آدم با فهم و شعور دارم حرف می زنم . چون این چیزی که مروبط به من هست رو داری به خودم میگی نه توی جمع !
گفت همین دیگه . حالا بگم بهتون ؟
گفتم : بله . با کمال میل میشنوم
گفت : خانم چند روز پیش که درس « ج » رو میدادین اَنجیل رو نوشتین اَنجیر . گفتم زشته آبروتون رو ببرم . هیچی نگفتم . ولی خانم امروزم که غلط داشتین
من :
گفتم : خیلی ممنون که اشتباهاتم رو بهم میگی تا پیشرفت کنم . حالا اون یکی چی بوده ؟
گفت عزیزم ! یخچال نمیگن که میگن یخچار
حالا تا کسی نفهمیده من سر بچه ها رو گرم می کنم شما یواشکی اونو درستش کنین ...
امشب با اینکه دلم گرفته بود به همه لبخند زدم لبخند واقعی با حالتی از دوست داشتن واقعی
امشب با اینکه مشکلاتم جلو چشام صف کشیدند و بغض کردم اما اجازه ندادم اشکی تو چشمام حلقه بزنه
امشب از ته دلم واسه همه خوشبختی خواستم از خدا
میخوام امشب هیچ موقع فراموشم نشه
خداجون نگام میکنی دیگه؟!
صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا
نمیدونم چرا یه مدت تو دفتریادداشت های خودمم چیزی نمینویسم
ولی درهرصورت خیلی خوشحالم
زندگی بهتر ازاین نمیشه
این روزا به این نتیجه رسیدم که دنیا ارزش غصه خوردن رو نداره
این روزا به این فک میکنم که کارای امروز رو باید به نحو احسن انجام داد
و بقیه رو به خدا سپرد
حَسْبِيَ اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ
مهم نیست ..
ویرایش توسط تووت فرنگی : 21st March 2015 در ساعت 04:34 PM
کاش من یه هنرمنده بودم....زندگی در کنار هنرمندا چقدر شیرینه...
هفته ی پیش توی جشنواره ی فیلم فجر بود که رفتیم....این بازیگرارو هنرمندارو میبینم افسرده میشم....یه نقاش سادم نشدم برم بشینم توی برج چهره ی هنرمندا رو بکشم...وای یه دختره نشسته بود..لامصب توی یکی از نقاشیاش مهتاب کرامتی رو کشیده بود....دل من رفـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــت.....
امروز رفتیم یه همایش توی تالار وحدت....مخصوص بانوان بود....خیــــــــــــــــــ ـــــــــلی خوب بود......چه قدر قشنگ میرقصیدن....قشنگ میخوندن....چه اندامایی...خیـــــــــــــ ـــــــــــــــــــلی خوب بودن!
منم دلم خواست....
اصلا دلم میخواد درسو رها کنم بــــــــــــــــــــــــ ــــــــرم....در حین همایش بود که به عمم گفتم منو معرفی کنه برای گروه شیفتگان دل!
موافقت کرد...خیلی تشویقم کرد...اومدیم بیرون ،از اون ور به بابام گفتم میرم کلاس موسیقی...2 ساعت که بگذره یادشون میره حرفاشونو....
من:کی میریم نام نویسی؟
اونا:خیلی خوبه خیلی ولی میدونی چیه؟!میزاریم بعد کنکورت..الان وقت نمیکنی...
اخه بعد کنکور به چه درد من میخوره...من الان میخوام انرژی بگیرم
اوخ راستی...نمردمو پروفسور زن ایرانم دیدم(قلب و عروق)...اخه این همایش مخصوص پزشکان و داروسازان بود....
بنده خدا کج راه میرفت.....توی این چند ساعتی که اونجا بودم دچار اختلال شخصیتی شدم....دوتا چیز رو که خیلی بهشون علاقه دارم بودن:هنرمندان،پزشکان...منم به این فکر میکردم روزی عایا در کنار اینها خواهم بود؟تقدیر کنم ازم فلان فلان فلا...
بچه هاااااااااااااااااااا....
من دیگه با اینا بیرون نمیرم...میشینم تو خونه...افسرده میشم!
مهم نیست ..
ویرایش توسط تووت فرنگی : 21st March 2015 در ساعت 04:35 PM
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)