به یک روز به پایان اردیبهشت رسیدیم و چنین است که باز صدای پای آب جوی گذر عمر را شنوم و به نوعي دلتنگي به سراغم می آید و بعد می پرسم يعني دومين ماه بهاري چنين زيبا تمام شد ؟آيا بهار ديگري چنين زيبا را خواهم ديد ؟ دلتنگي و زيستن در لحطه اكنون نيشي زند و خیام گونه گويم
این قافله عمر عجب می گذرد /درياب دمي كه با طرب مي گذرد
و اين گونه هست كه باز لبخندي باز گردد و جانشين چين بر پيشاني شده و آن را در دور ترين نقاط انديشه دفن مي كند
ارديبهشت زيبا خاطره انگيز خیلی ها بود سعدي و فردوسي و خيام و سهراب و دكتر محمد مصدق و كريستوف كلمب و داوينچي و حالا مي خواهم كه از اونوردو بالزاك سخن گويم.
بالزاك يكي از بزرگترين رمان نويسان تاريخ ادبيات جهان است در چنين روزي در فرانسه به دنيا آمد و به طور قطع امروز در كشور فرانسه به ياد بود خالق آثاري بي نظير چون بابا گوريو و زن سي ساله و چرم ساغري و بسياري ديگر از آثار ارزشمند او در آخرين خانه مسكونيش جشني بر پا خواهند کرد كه به ياد بود مردي است كه در دويست و يازده سال پيش به دنيا آمد و از مسائلي سخن گفت كه همچنان از بزرگترين مشغله هاي ذهني بشر امروزي است .
در اين مجال شايسته است كه يادي نيز از م. الف . به آذين مترجم برجسته كشورمان كنيم كه به همت او بسياري از آثار ادبي فرانسه خصوصا كتابهاي بالزاك به زبان پارسي ترجمه شد
در وحله اول شايد در اين مجال كوتاه بد نباشد اشاره اي به نشانه اي به نام ” چرم ساغري ” داشته باشيم كه بالزاك در يكي از كتابهايش به همين نام از آن سخن مي گويد .
در اين كتاب بالزاک به شر ح حال جوانكي به نام رافائل می پردازد كه بهر بدهي هاي بي شمار پدر حاضر مي شود ثروت مادر را فنا كند و بعد با مبلغ اندكي كه از ته مانده ثروت مادري باقي مانده است اتاق زير شيرواني اجرا كرده و در اين انديشه مي رود كه كتابي بنگارد كه انقلابي در اخلاق راه بياندازد او سه سال در كتابخانه هاي پاريس و مراكز فرهنگي به جستجو مي نشيند اما سر انجام به اين نتيجه مي رسد كه همه چيز را رها كرده و به سراغ پول رود اين حرص و طمع به مال اندوزي او را به سمت دوشس روسي مي كشاند و با طرد شدنش از سوي اين بانو به فكر خودكشي مي افتد اما در عتيقه فروشي قطعه چرمين پيدا مي كند كه به ازاي هر آرزوئي كه او مي كند از طولش كم شده و در عوض آرزو را برآورده كرده و بخشي از جان صاحب آن را مي گيرد و اين آغاز ماجرا است رافائل در داستان با آرزوي اول صاحب يك ارثيه شش ميليون فرانكي شده و پس از آن روزگار را به گونه اي ديگر مي گذراند او هر روز با وحشت زندگي مي كند و بهر رسيدن به آرزوهايش جان و روح خود را تقديم چرم ساغري مي كند و اين حكايت اساس اين شاهكار بالزاك را مي سازدو...
حقيقتا با نگاهي به اين اثر بي نظير بالزاك متوجه مي شويم كه ما نيز چنين عمل مي كنيم در زندگي روز مره آنقدر كه به دنبال آمالهاي خود هستيم هيچگاه به لحظه هائي كه بهر آنها خرج مي كنيم نمي افتيم عطيه زندگي ما چون همان چرم ساغري بالزاك است در لحظه اكنون عاشقيم و يار خود را مي يابيم اما دل به حوادثي مي دهيم كه اتفاق نيافتاده و شايد هيچگاه هم به وقوع نپيوندند و حكايت آن جمله هاي معروف را تداعي كنند كه
چه بسيار گريستم بهر غمهائي كه هرگز ميزبانشان نبودم
زندگي روز مره ما نيز چنين است تا روز گاري كه توان دويدن در زير اين باران بي نظير ارديبهشتي را در حالي كه مي تواني دستهاي ياري را هم در دست داشته باشم همچنان داريم غفلت مي كنيم اما وقتي پا نبود و يا نائي نبود و از همه مهمتر ياري نبود حسرت آن را مي خوريم در خواب هاي خود روياي يار را مي بينيم اما باز در بيداري بي توجه به حضورش خواب و روياي خود را بي مقدار مي شماريم تا روزگاري كه دوستي وجود دارد آن را حق خود مي دانيم اما وقتي دوستي به نوعي در زندگي ما گم شد نداي هجران زنيم سلامتي و شادماني و گشتن بهانه اي براي حضور آنها چون چرم ساغري عمل مي كند و آرزوي آن را از بهانه هاي چرم ساغري گونه زندگي مي كنيم و عمر را مي بازيم عجيب است حكايت بالزاك در چرم ساغري سخت چون قصه خيام است
امروز ترا دسترس فردا نيست / انديشه فردا بجز سودا نيست
يك دم ضايع مكن گر دلت شيدا نيست / كه باقي عمر بها پيدا نيست
آري امروز ميلاد بالزاك است و شايد پيام آن اين باشد كه هر كدام از ما دست از ” چرم ساغري ” هاي زندگي و يا به دنبال بهانه براي شادماني ها و سپاس گزاريها ازيزدان و عشق ورزي … بر داشته و ثروت را در همين داشته كنون و در همين دم حال دريابيم باشد كه چنين بادا
تورج عاطف/ 30/2/1390